شان سرایش برخی از اشعار استاد شهریار


بی تردید برای درک حال و هوای شعر و فرورفتن در فضای عاطفی آن داشتن آگاهی های جنبی و بعضی اطلاعات بسیار راهگشاست. در این مقاله ما به داستان سرایش چند شعر از اشعار گرانبهای استاد شهریار پرداختیم تا دریابیم هرکدام از آن ها در شان چه واقعه ای در طول دوره حیات شاعر سروده شده است. در واقع دریابیم عقبه هرکدام از این اشعار چیست تا درک و دریافت آنها را ملموس تر سازد. هدف از نگارش این مقاله واکاوی اتفاقات زندگی شاعر و کسب اطلاع از دلیل به وجود آمدن پاره ای از شعرهای استاد سخن، شهریار شیرین سخن بود. این پژوهش به روش توصیفی-تحلیلی صورت گرفته است.

مقدمه

سید محمدحسین بهجت تبریزی (11 دی 1285 / 27 شهریور 1367) متخلص به شهریار، شاعر ایرانی بود. او اهل تبریز بود و به زبان های فارسی و ترکی آذربایجانی شعر سروده است. شهریار در سرودن گونه های دگرسان شعر ترکی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی چیره دست بوده است. اما بیشتر از دیگر گونه ها در غزل شهره بود و از جمله غزل های معروف او می توان به (علی ای همای رحمت) و (آمدی جانم به قربانت) و….. اشاره کرد.

شهریار نسبت به علی بن ابی طالب ارادتی ویژه داشت، این دلبستگی چنان با دل و جان شهریار در آمیخته بود که از بسیاری از اشعار او عطر دلاویز آن به مشام جان می رسد. شعر “علی ای همای رحمت” را در باب توصیف کرامت های و فخامت های شخصیت حضرت علی (ع) سروده است که در ادامه به توضیح کامل چگونگی سرایش این غزل پرداخته می شود.

استاد شهریار در پی یک شکست عشقی، ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها کرده و ترک تحصیل می نماید. یعنی حدود 6 ماه قبل ا اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل این شکست انصراف می دهد او که به خواستگاری دختری از آشنایان می رود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد می شنود. شهریار تا 47 سالگی مجرد بوده و نتوانسته بود از یاد معشوقش غافل شود. او حتی در تعدادی از اشعارش خاطرۀ عشق دیرینش نمایان است.

ماجرای شعر “علی ای همای رحمت”

آیت الله العظمی مرعشی نجفی بارها می فرمودند: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب, دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند. فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان! شهریار این شعر را خواند:

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را….

آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم. فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند. گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید. چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام. از او پرسیدم: این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام.

مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند. حضرت, شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید. شهریار از شنیدن این ماجرا فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم. تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام. آیت الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت, معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیده ام.

ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینا در سرودن این غزل, به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی با این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.

متن کامل شعر “علی ای همای رحمت”

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم، اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم، شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم “شه ملک لافتی را “

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

 به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را:

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

ماجرای شعر “حالا چرا”

شهریار در روایتی که به او منتسب است، از داستان عشق دوران جوانی اش که با دیدن او پس از سال ها در پیری شعر معروف «حالا چرا » را سروده، سخن گفته است. این ماجرا به تاخیر در یک قرار عاشقانه برمی گردد؛ شاید برای همین است که سال هاست وقتی کسی که در انتظار آمدنش بوده ایم، دیر می رسد، مصراع نخست شعر معروف «حالا چرا» یعنی «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» سروده شهریار را برایش می خوانیم. محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) درباره ماجرای سرودن این شعر گفته است: در سال ۱۳۰۹ که شخصی درباری دختر مورد علاقه ام را از چنگم به درآورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند، شب ها که تنها می شدم، گریه سر می دادم و با خدایم راز و نیاز می کردم. شبی در زیر سنگی آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: «یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده» یعنی «از تو به شتاب عذاب می طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی کند». بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری ام کردند. همان جا بود که دختر مورد علاقه ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می سوختم، شعر معروف «حالا چرا» را ساختم.

متن کامل شعر “حالا چرا”

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا

ماجرای شعر سیزده به در استاد شهریار

ماجرای بعدی داستان عشق شهریار را که عشقی جان گداز و سوزناک است روایت می کند که بسیار زیبا و عاشقانه است. زمانی که خیال شهریار در آسمان جوانی هایش بال می گشاید می گوید: وقتی که در کشاکش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقه ام را به نامردی ربودند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند در خویشتن شکستم، گویی که لاشه خشکیده ام را بر شانه های منجمدم انداخته و به هر سو می کشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناکامی شده بود و نیشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره پاره می کرد. روزگار طاقت سوز و هلاکت باری داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصیل در دانشگاه و رشتۀ طب وا مانده بودم و از عشق شورآفرین و معشوق دلدارم هیچ خبری نداشتم که ازدواج کرده بود و نمی دانستم آیا خوشبخت است یا نه. تقریباً سه سال پس از این شکست سنگین و طاقت سوز عاطفی به تهران سفر کرده بودم، روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در کرج بردند تا باهم انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانکاه مرا می فرسود، تشویشی بنیان کن به سینه ام چنگ انداخته و قلبم را می فشرد، از یاران فاصله گرفتم، رفتم در کنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشته های شورآفرین تهران، اشک ریختم، پر از اشتیاق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستیکی صورتی رنگی به پهلویم خورد و رشته افکارم را پاره کرد، دخترکی بسیار زیبا و شیرین با لباس های رنگین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ می نگریست، نمی توانست جلو بیاید و توپش را بردارد، شاید از ظاهر ژولیده ام می ترسید، توپ را برداشتم و با مهربانی صدایش کردم، لبخند شیرینی زد، جلو آمد دستی به موهایش کشیدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دوید. با نگاه تعقیبش کردم تا به نزدیک پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت. وای… ناگهان سرم گیج رفت، احساس کردم بین زمین و آسمان دیگر فاصله ای نیست… او بود… عشق از دست رفته من… همراه با شوهر و فرزندش آری… او بود. .. کسی که سنگ عشق بر برکه احساسم افکند و امواج حسرت آلود ناکامیش، مرزهای شکیباییم را ویران ساخت و حاصل این پریشانی و دربدری انقلابی در روح و احساسم شد و سرانجام این غزل را در آن روز در آن باغ برای آن ماجرا سرودم.

متن کامل شعر سیزده بدر

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آنِ دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

شعر ” در جستجوی پدر”

فرزند استاد شهریار نقل می کند: “یک روز خوب یادم هست در حدود 5 بعدازظهر بود که دیدم پدر لباس پوشیده و از مادرم نیز می خواهد که مرا حاضر کند. پدر آن موقع معمولا از خانه بیرون نمی رفت. با تعجب پرسیدم پدر کجا می رویم؟ جواب داد: هیچ دلم گرفته می خواهم کمی قدم بزنم. بعد دست مرا در دست گرفته و به راه افتادیم. از چند خیابان و کوچه گذشتیم تا اینکه به کوچه ای که بعدها فهمیدم اسمش «راسته کوچه» است رسیدیم و از آنجا وارد کوچه فرعی تنگی شدیم، کوچه بن بست بود و در انتهای آن دری قرار داشت کهنه و رنگ و رو رفته و من که بچه بودم و به اصطلاح فرهنگی مآب، هی نق می زدم و می گفتم پدر تو چه جاهای بدی می آیی! پدر به آهستگی جواب داد عزیزم داخل نمی رویم و بعد مدت طولانی به صراحت می توانم بگویم یک ربع یا بیست دقیقه به در یک خانه نگاه می کرد و فکر می کرد. نمی دانم به چه فکر می کرد، شاید گذشته را می دید و یا شاید خود را همان بچه ای احساس می کرد که هر روز حداقل بیست بار از آن در بیرون آمده و رفته بود. بعد ناگهان به در تکیه داد، قطره های اشک به سرعت از چشمانش سرازیر شده و شانه هایش از شدت گریه تکان می خورد. من لحظاتی مبهوت به او نگاه می کردم ولی او انگار در این دنیا نبود و اصلا گویی من وجود نداشتم تا اینکه مدتی بعد آرام گرفت، آه عمیقی کشید و در حالی که چشمانش را پاک می کرد به من گفت: «اینجا خانه پدری من است، من مدت چهارده سال اینجا زندگی کردم». بعد در طول همان کوچه به راه افتادیم و قسمت های مختلف خانه را از بیرون به من نشان داد. وقتی به خانه برگشتیم شعری تحت عنوان «در جستجوی پدر» سرود که فکر می کنم یکی از با احساس ترین شعرهایی است که به زبان پارسی سروده شده. “

متن کامل شعر ” در جستجوی پدر”

دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در دست گرفته مچ دست پسرم را

یا رب، به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کله پوک و سر و مغز پکرم را

هم دروطنم بار غریبی به سرودوش
کوهی است که خواهد بشکاند کمرم را

من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را؟

رفتم که به کوی پدر و مسکن مالوف
تسکین دهم آلام دل جان بسرم را

گفتم به سر راه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را

گر خود نتوانست زودودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را

کانون پدر جویم و گهواره مادر
کان گهرم یابم و مهد پدرم را

با یاد طفولیت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را

پیچیدم از آن کوچه مانوس که در کام
باز آورد آن لذت شیر و شکرم را

افسوس که کانون پدر نیز فروکشت
از آتش دل باقی برق و شررم را

چون بقعه اموات فضایی همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را

درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته
یعنی نزنی در که نیابی اثرم را

در گرد و غبار سر آن کوی نخواندم
جز سرزنش عمر هوا و هدرم را

مهدی که نه پاس پدرم داشت ازین پیش
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را

ای داد که از آن همه یار و سر و همسر
یک در نگشاید که بپرسد خبرم را

یک بچه همسایه ندیدم به سرکوی
تا شرح دهم قصه سیر و سفرم را

اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن
پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را

می خواستم این شیب و شبابم بستانند
طفلیم دهند و سر پر شور و شرم را

چشم خردم را ببرند و به من آرند
چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه
ارواح گرفتند همه دور و برم را

گویی پی دیدار عزیزان بگشودند
هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را

این خنده وصلش به لب، آن گریۀ هجران
این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را

این ورد شبم خواهد و آن ناله شبگیر
وان زمزمه صبح و دعای سحرم را

تا خود به تقلا به در خانه رساندم
بستند به صد دایره راه گذرم را

یکباره قرار از کف من رفت و نهادم
برسینه دیوار و در خانه سرم را

صوت پدرم بود که می گفت “چه کردی،
در غیبت من، عائلۀ دربدرم را؟”

حرفم به دهان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را

فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی
کز حق طلبم فرصت صبر و ظفرم را

اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آن همه زنگ و کدرم را

ناگه، پسرم گفت: ” چه می خواهی ازین در؟”
گفتم: “پسرم، بوی صفای پدرم را!

نتیجه گیری و جمع بندی

باتوجه به آشنایی ما با زندگینامه استاد شهریار بزرگ در این مقاله، درمی یابیم که عشق زمینی استاد باتمام ناکامی ها و مشقت هایش عاشق را به مرحله ای از حد والای آسمانی رساند که پاسخ تمام رنج هایش شد، همانگونه که خواندیم در خوابی امیرالمونین به شهریار عاشق اشارت نمود به حدی که خودشهریار و فردی که خواب را دیده بود در تعجب بسیار ماندند.

عشق زمینی که عاشق را به این حد برساند خود نیز والا شده و جزویی از آسمان می گردد مادامی که عاشق مهجور رنج نبرد معشوق را متحمل می شود برایش درک مصلحت این سختی اندکی آسان می شود ودیگر آنقدر با نگار رفته اش در خیال خویش زندگی می کند که او را بخشی از آسمان روحش می بیند و همواره با او عاشقی و مشق عشق می کند.

شهریار عاشق در حالی که رنج دورماندن از معشوق خود را به سختی تحمل می کرد هرگز نتوانست او را از خاطر خویش ببرد و به فراموشی بسپارد و همواره او را در خواب و بیداری می دید به صورتی که گاهی مسبب دردش بود و گاهی درد را برایش مرهمی درمان کننده می کرد، همانطور که در بستر بیماری بوی یار به مشامش رسید و تمام درد را از یاد برد.

مآخذ و منابع

کلیات دیوان شهریار، بی‎.تا، بی.نا

طاهری خسروشاهی، محمد (1393) مرغ صبح خوان، مقالاتی در حوزۀ نقش اعتقادات مذهبی در منظومۀ فکری شهریار؛ تبریز: انتشارات بهاردخت

سایت CAFEKHOONDANI. COM و دیگر سایت های معتبر جستجو شده


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

آیات مرتبط با رخدادها؛ تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه

پیامبر اسلام(ص) پس از هجرت به مدینه، با انجام اقدامات اساسی، منعقد کردن پیمانهای …