دلایل روانشناختی امتناع نظام مشروطیت در سلطنت پهلوی


یکی از مباحث مهم فلسفه نظری تاریخ و جامعه شناسی نقش انسان به معنای مجموع ویژگی های روحی و جسمی در در نظر گرفته شده است. نقش انسان در شناخت تاریخ و وقایع تاریخی بیش از نیمی از علت و علل وقایع تاریخی را شامل می شود. به همین دلیل شناخت تاریخ جوامع به خصوص ایران که همواره حول محور شخص پادشاه به عنوان قدرت مطلق و یا ظل ا… از باستانی ترین دوره های تاریخی تا دوره معاصر تداوم داشته است به کمک تحلیل روانشناختی دو پادشاه آخر می تواند پاسخی در خور به بسیاری از پرسش ها باشد. آشنایی با سنت، عقاید، باورهای دیرینه، تربیت، عقلانیت و در نهایت اراده در دستگاه روانشناسی «تحلیل رفتار متقابل » با نام پیش نویس زندگی، والد، کودک، بالغ به ما کمک می کند تا دلایل کنش و واکنش شخص مورد تحلیل را در ذیل این دستگاه مورد توجه قرار دهیم.

مقدمه

این مقاله میکوشد تا با ارایه ویژگیهای محمدرضاشاه به رغم گرایش او به مدرنیته و تعهد پذیرش الزامات مشروطیت یعنی سلطنت پادشاه و نقش مجلس در حکومت، به دلایل روان – شناختی عدم پذیرش و مقاومت او در برابر نظام مشروطیت بپردازد.

تاکنون پژوهش های روان شناسانه کمی در مورد شخصیت دو پادشاه متآخر ایران صورت گرفته است که میتوان به معروف ترین آنها با عنوان کتاب شکست شاهانه (زونیس، ١٣٧٠) اشاره کرد. به رغم برداشت عموم، از متد روان شناسانه مشخصی برای تحلیل شخصیت شاه استفاده نکرده است، در واقع این پژوهش همچون کتاب نگاهی به شاه (میلانی،١٣٩١) توجه ای ویژه به شخصیت شاه از نگاه تاریخی دارد با این تفاوت که منابع و مستندات کتاب نگاهی به شاه بسیار غنیتر و مستندتر از کتاب شکست شاهانه است. گذشته از این دو کتاب، پژوهش های دیگر شامل مقالاتی است که به مناسبت های مختلف به تحریر در آمده و مهم – ترین آنها عبارتند از مقاله روانشناسی شخصیت شاه (فراهانی، ١٣٨٤) است. این مقاله نیز به شکل مشخص در تشخیص شخصیت محمدرضاشاه از یک متد علمی روانشاسانه استفاده نکرده است. بلکه به شکل پراکنده خصوصیات و رفتار محمدرضاشاه را به شکل موردی به یک بیماری نسبت داده است. دومین مقاله قابل توجه که با رویکردی روانشناسانه به شخصیت محمد رضا شاه پرداخته است، روانشناسی سیاسی شخصیت محمدرضا پهلوی (طاهری، ١٣٨٩) نام دارد که با متد کارن هورنای به بررسی شخصیت محمدرضاشاه میپردازد. این مقاله جدیترین شکل پژوهش روانشناسانه است.

در نتیجه هیچ گونه پژوهشی با رویکرد روانشناسی «تحلیل رفتار متقابل» و نیز تحت عنوان امتناع نظام مشروطیت در سلطنت پهلوی شخصیت دو پادشاه متاخر را مورد توجه قرار نداده اند. در این مقاله دلایل ممانعت سلطنت پهلوی در برابر نظام مشروطیت مورد بررسی قرار میگیرد.

ما شاهد کنش هایی هستیم که گاه برای شخص پادشاه بسیار دردآورد است اما به دلایلی که خود به آن واقف نیست از تکرار و اصرار انجام آن ناگذیر است. خلع مکرر وزیران کارآمد، ترک عشق و تحمل اضطراب مداوم، راه کارهای نامتناسب از جمله مواردیست که به نوع شخصیت در دستگاه روانشناسانه تحلیلی رفتار متقابل بستگی دارد.

در این مقاله ابتدا شرح مختصری از روانشناسی «تحلیل رفتار متقابل» ارائه خواهد شد در مرحله بعدی به تاریخ و سنت های تاریخی دولت و ملت در ایران خواهیم پرداخت. برای شناخت شرایط حاکم بر فضای زیست محمدرضاشاه اشاره ای خواهیم داشت به خواستگاه خانوادگی، تربیت، باورها و سنت ها که در شخصیت آنها می تواند نقش مهمی ایفا کرده باشد؛ در انتها با ارایه نمونه هایی از رفتار آنها در تقابل با وقایع سیاسی، اجتماعی و شخصی به تحلیلی روان – شناسانه از وی دست خواهیم یافت.

چارچوب نظری

تحلیل رفتار متقابل

نظریه ای است در مورد شخصیت و روش منظمی برای روان درمانی به منظور رشد و تغییرات شخصی. این تعریفی است که بوسیله انجمن بین المللی تحلیل رفتار متقابل ارائه شده است. (ون و یان ، ٢٢:١٣٩٦)

شناخت تحلیل رفتار متقابل مستلزم دانستن شش واژه است: واژه های “روان برونی”،”روان جدید”،”روان قدیمی” عنوان دستگاه های روانی تلقی میشوند که از لحاظ پدیده شناسی (اصالت عرضی) به صورت حالات من نشان داده میشوند: روان برونی(حالت من «تشخیص دهنده»)، روان جدید(حالت من «داده پردازی شده») و روان قدیمی (حالت من «واپس رونده»).

به زبان عامیانه این انواع حالات من را میتوانیم به ترتیب «والد»، «بالغ» و «کودک» به نامیم.

این سه اصل، اصطلاحات کلی «تحلیل ساختاری» شخصیت را تشکیل میدهند که به مرور در متن با آنها آشنا خواهیم شد.

دورنمای تاریخی(والد عرفی)

در تحلیل رفتار متقابل، شخصیت کامل انسانی از سه بخش (کودک، والد و بالغ) استفاده میکند و مشروط بر اینکه بالغ نقش حاکم بر فرد را بازی کند و در مواقع ضروری به دو شخصیت کودک و والد به نحو مقتضی مجال بروز بدهد. برای پیبردن به رفتار حالت من کودک در یک سوژه تاریخی که به گذشته باز میگردد، به دلیل عدم وجود اطلاعاتی درباره ی رفتار دوران کودکی وی میبایست به دنبال شباهت های رفتاری او در اسناد و خاطرات تاریخی بود و در مورد حالت والد نیز میتوان تا حدودی با استفاده از اسناد تاریخی باقی مانده از والدین وی بهره برد و سرانجام در مورد حالت من بالغ به استناد اسناد مربوط به رفتار سیاسی  اجتماعی و خانوادگی او موضوع را پیگرفت.

در ابتدا برای شناخت تحلیل ساختاری شخصیت محمدرضاشاه و پیبردن به حاکمیت نوع تیپ شخصیتی مسلط بر رفتار وی، شناخت والدین او امری الزامی است، زیرا در ساختار شخصیت ، بخش والد شامل رفتار، ایده ها و افکار الگوبرداری شده از والدین یا الگوهای قدرت است که بدون هیچ دخل و تصرفی همه آنها جایی درون مغز ذخیره شده اند. در واقع ، شخص در حالت من والد دکمه ی پخش مجدد ویدئویی ضبط شده از رفتار والدین یا هر عامل دیگری که قابلیت الگو برداری را دارد، است. آشنایی با والد محمدرضاشاه به ما کمک میکند که بدانیم آیا رفتار وی نوعی واکنش اجتماعی است که در ساختار جامعه ای شکل گرفته در تاریخ ٢٥٠٠ ساله سلطنتی همچون والد به همراه آموزش های پدری مقتدر بر او تحمیل شده و شخصیت او در نهایت این واکنش را بروز میدهد و یا اینکه بالغ او به حدی از توانایی رسیده است که می تواند والد را تحت کنترل خود درآورده و بهترین و واقع بین ترین تصمیمات را اتخاذ کند؟به همین دلیل ضرورت دارد در ابتدا به شکل مختصری به دورنمای تاریخی ماهیت حاکمیت و ملت در ایران پرداخته شود تا از این طریق به شباهت ها، سازوکارها و چگونگی کنش و واکنش میان حاکمیت و ملت ایران در مقاطع مختلف تاریخ از دیرباز تا کنون پیببریم. شباهت هایی که با گذرزمان به شکل توارثی رفتار اجتماعی سیاسی و خلقیات و منش پادشاهان را همچون والد که من به آن نام «والد عرفی» می دهم هدایت کرده است و در پایان به طور خاص شخصیت رضاشاه که به عنوان الگو و والد مسلط نقشی پررنگ تر از دیگر الگوهای رفتاری محمدرضاشاه دارد، مورد بررسی و واکاوی قرار میگیرد تا با ارائه، رفتار و خلقیات او نقش وی به عنوان والد در تحلیل ساختاری محمدرضاشاه معلوم شود.

دور نمای تاریخی ماهیت حاکمیت و ملت در ایران

جامعه ی ایران از ویژگیهای مشخص اجتماعی، اقتصادی، فنی و نهادی برخوردار است که از ایران باستان تا مشروطیت کماکان با اختلافاتی جزئی بر یک محور بوده اند. این ویژگیها ماهیت حکومت و مردم را در آن کاملا با آنچه که در ممالک دیگر واقع شده است، متفاوت می – سازد. به همین دلیل نظریات متعددی در باب چگونگی حکومت در ایران بیان میشود. این نظریات، عمدتا از دیدگاه متفکران غربی نسبت به بلوکی که در شرق آنها قرار دارد و ایران جزئی از آن محسوب میشود، بیان شده است. اغلب متفکرین غربی بر این باورند که سازمان سیاسی آسیا براساس دو عامل طبیعی مشخص یعنی وجود دشت های وسیع و عدم اعتدال آب و هوایی تعیین میشود. براساس این نظریه جامعه آسیایی یک جامعه تقریبا ایستا و بدون تغییر است که قادر نیست به یک جامعه ی ایده آل تیپ هگلی و یا جامعه ی بیطبقه مارکسیستی دست یابد. جمله گی این نظریات به نوعی به حکومت مطلقه ی شرقی[1] اشاره دارند.

جدیدترین نظریه با نام حکومت arbitrary rule یا خودکامه شرقی از «محمد علی کاتوزیان» است. اینها در مجموع از نظریات مهمی هستند که در باب حکومت در ایران بیان شده اند.[2] از آنجایی که سازوکارهای میان حکومت ها و مردم در پرتو اقتصاد، تحولات اجتماعی و زیست محیطی و جغرافیایی و آیین، فرهنگ و مذهب منجر به خصلت بارز نوعی از کنش و واکنش متقابل میان آنها است، از این رو بهترین و نزدیکترین نظریه ای که بتواند در این پژوهش و تحلیل رفتار متقابل شخص محمدرضا شاه یاری رساند، در این مقاله نظریه «حکومت خودکامه شرقی» اثر همایون کاتوزیان تشخیص داده شده است. زیرا این نظریه شیوه تولید و مناسبات اجتماعی متفاوتی را ارائه میدهد و پاسخگوی بسیاری از کنش و واکنش های اجتماعی حاکمیت و ملت در تاریخ ایران است.

طبق این نظریه، ویژگیهای ایران و وجه تمایز آن با اروپا باعث شد که نوع مناسبات میان حکومت و مردم در ایران تفاوت های عمده ای با غرب داشته باشد.

نظام خودکامه یک نظام کوتاه مدت نامیده میشود که فاقد چارچوب حقوقی پابرجا است و قادر به استمرار بلند مدت و ایجاد جامعه ی مدنی نیست.[3] (ابن خلدون، ١٣٤٧) بر اساس این نظریه حاکمیت (پادشاه) برای ثبات و تحکیم حاکمیتش نیازمند ثروتی است که در دست توانگران است، زیرا که پادشاه به سلطنت رسیده اغلب جایگاه طبقاتی خاصی ندارد، بلکه او خود غاصبی است که تنها مشروعیتش قدرتش است و سرمایه از ابزار قدرت اوست.

در ایران باستان هیچگاه به برده داری به مفهوم آنچه که در یونان و روم با آن مواجه می – شویم، بر نمیخوریم با دموکراسی به مفهوم کلاسیک آن یعنی حق رای شهروندان (متنفذین جدای از زنان و بردگان) و نیز دیکتاتوری (نه به معنای خودکامگی بلکه به معنای تمرکز قدرت سیاسی چه به زور یا خواست مردم) بر نمیخورد.(کاتوزیان، ٥٥:١٣٩٣)

جامعه تشکیل میشد از مردم که جملگی فرمانبردار یا رعیت قدرت حاکم هستند نه قانون و نه حتی یک هیأت حاکمه تا زمان مشروطیت وجود ندارد. اصطلاح فرمانبردار یا رعیت به همه افراد جامعه (خارج از تفاوت های بارز ثروت و منزلت اجتماعی) به جز پادشاه اطلاق میشد. (همان : ٥٦ -٦٠)

این نوع حکومت در سده های شانزدهم و بیستم در اروپا پدید آمد ولی حکومت خودکامه فاقد قانون است. حکومت خودکامه همان arbitrary rule است. نک: (کاتوزیان، ١٣٨٠، ص ٤٠٣)

در جامعه ی ایرانی هیچگونه روابط حقوقی و تعهدات قراردادی پایداری بین طبقات مختلف حاکمیت و ملت وجود نداشت. اما وظایفی بود که پادشاه برای حفظ سلطنتش باید دائمأ به انجام آنها مبادرت میکرد، این وظایف منوط به هیچ قانون و ضابطه ای نبود.

ساختار اجتماعی سیار این امکان را به افراد جامعه میداد که از طبقه ای به طبقه ی دیگر نزول یا صعود کنند.[4]

جامعه ی ایران از یک ویژگی منحصر به فردی برخوردار بوده و هست، فقدان قانونمندی و چارچوب مشخص و انعظاف ناپذیر که دو سویه دارد: ناامنی اجتماعی و هرج و مرج ، دیگری برابری همه مردم ایران نزد شاه.

با این ویژگی نباید در به کار بردن اصطلاحات علمی میان ایران و غرب از یک نگاه یورو سنتریک یا جهان شمول پیروی کنیم. حاکمیت و ملت در ایران به معنای ناسیون نیست بلکه دو واژه ای است که کاملا در مقابل هم قراردارد. حاکمیت به پادشاه و حقوق بگیران حکومتی که آنها را نوکران یا کارمندان حاکمیت نیز میگفتند اطلاق میشد و ملت به مردم اعم از گروه های مختلف نژادی، زبانی، حرفه ای، درآمدی و طبقاتی اطلاق میشد.

حاکمیت نماینده ی طبقه ای خاص نبود و ملت از همه طبقات تشکیل میشد و از آنجایی که طبقات بالای اجتماع نیز همه امتیازات خود را از حاکمیت یا پادشاه اخذ یا فسخ میکند، همواره میتواند به راحتی در مقابل حاکمیت قرار گیرد. در حالی که در یک نظام فئودالیته حاکمیت نماینده ی طبقه ی اشراف است در نتیجه همواره در کنار هم قرار گرفته اند. پادشاه قادر نیست زمینی را از مالک تصرف یا به او پیشکش کند. اما حافظ منافع مالک است و مالک نیز برای ثبات و حفظ امینت مدافع پادشاه؛ در نتیجه در ایران ملک و مالک و حتی سرمایه تجار نیز از امنیت برخوردار نبودند و هر آن میتوانست مورد تصرف شاه قرار گیرد. (کاتوزیان، ٦٢:١٣٩٣) با این وجود باید توجه داشته باشیم که حکومت خودکامه به معنی عدم توسعه اجتماعی- اقتصادی ایران نیست بلکه ما در تاریخ ایران شاهد دگرگونی در همه ی عرصه ها از جمله حاکمیت ها، خاندان ها، مذاهب، زبان ها، هنر، ادبیات، دانش، تکنولوژی و غیره نیز بوده ایم.

عصر قاجار و جامعه در حال تغییر یا بارگذاری بالغانه ملت

مشروطیت اولین انقلابی بود که از سوی ملت متشکل از همه اقشار شهری آغاز شد.

(کاتوزیان، ٧١:١٣٩٣) میتوان ریشه های مشروطه را به سده نوزدهم به خصوص با نفوذ تدریجی غرب در کشور پیوند زد. این نفوذ منجر به گسست ارتباط ضعیف دربار قاجار با ملت شد. دیری نپایید که میان بازار و مسجد پیوند برقرار شد. آشنایی منورالفکرهای ایرانی با غرب آنها را با شیوه حکومت داری نوین و ضعف حاکمیت خودکامه آشنا کرد. نفوذ روس و انگلیس و شکست های پیاپی ایران و معاهدات گلستان و ترکمنچای، واگذاری هرات و… مردم را برای انقلاب آماده ساخت. (آبراهامیان، ٧٦:١٣٩١) این اولین باری بود که ملت به شکل دموکراتیک در مقابل حاکمیت قرار گرفت تا به مناسبات کهن میان حاکمیت و ملت بهبودی ببخشد، اهداف انقلاب تغییر ماهیت خودکامگی نظام به یک نظام قانون مند بود. قانونی که در برابر خودکامگی و امیال شخصی شاه میایستاد.

رضاخان وارث پادشاهی؛ توارثی والدانه

رضاخان مؤسس سلطنت پهلوی، وارث سلسله پادشاهی ٢٥٠٠ ساله ایران همچون دیگر مؤسسین سلسله ی پادشاهی فاقد ریشه و تبار پادشاهی و یا طبقه ی اجتماعی که به حمایت از آنها به پادشاهی رسیده باشد، محسوب میشد. تنها عامل مهم برای رسیدن او به پادشاهی، اقتداری بود که در ارتش قزاق ها از خود نشان داده بود. او به کمک نیروهای خارجی مستقر در ایران (روس و انگلیس) و تأیید طبقه ی محافظه کار سرمایه دار و روشنفکران مشروطه خواه که به امید ایجاد دموکراسی و بلوغ اجتماعی بودند، به پادشاهی رسید. اقدامات او همچون مناسبات اجتماعی حاکمیت و ملت مرسوم از دیرباز در ایران صورت گرفت. در واقع او نیز وارث والدان خود بود.

در اواخر سال ١٣٠٢ از سراسر کشور در ستایش جمهوریت تظاهرات و جلسات برپا شد و اعلامیه ها توزیع شد. رضاخان نیز خواهان تغییر مشروطیت به جمهوریت بود اما این درخواست توسط علاقه مندان به مشروطیت به ثمر نرسید. آنها بر این باور بودند که این اقدام مقدمه ی سلطنت استبدادی و لغو قانون اساسی است. (دولت آبادی،٣٤٦:١٣٦٢)

رضاخان از فروردین سال ١٣٠٣ – آبان ماه ١٣٠٤ که بار دیگر به سمت نخست وزیری منصوب شد، او برای کسب قدرت کمال احتیاط را به جا میآورد به خصوص در امور مذهبی احتیاط لازم را رعایت میکرد. (مکی، ١٦٧:١٣٦٣)

سلطنت رضاخان را میتوان به دو دوره تقسیم کرد: دوره اول از ١٣٠٤ – ١٣١٢ و دوره دوم از ١٣١٢ – ١٣٢٠.حکومت (کابینه و مجلس) در دوره ی اول رضاشاه از یک مشروطیت نیم بند ولی کارآمد به یک نظام استبدادی مطلق در دوره ی دوم تبدیل شد. از آن پس نمایندگان مجلس به نمایندگان فرمایشی علیحضرت تبدیل شدند. نمایندگان کاری به جز تصویب اعتبارنامه نامزدهای حاکمیت نداشتند و مجلس مبدل به دفتر ثبت و تأیید تصمیمات سلطنت گردید. (پیردیگار، هورکاد، ریشار،٩٠:١٣٧٧)

در دوره ی دوم سلطنت او، نمایندگان منتقد رژیم به حداقل رسیدند که در مدت کوتاهی جملگی آنها نیز حذف، طرد و یا کشته شدند. از این زمان به بعد، هرگونه استقلال فکری در نظام رضاشاهی از میان رفت، چند صد قتل سیاسی به دستور حاکمیت انجام شد. مجلس به شکل فرمایشی، تنها مهر تأییدی بود بر دستورات رضاشاه ، او که در ابتدای سلطنتش در سال ١٣٠٥ ثروت را نکوهش کرده بود، در انتهای سلطنتش یکی از ثروتمندترین افراد در ایران بود.

کشتار تعدادی تن از روشنفکران و حاکمیت مردانی که در رسیدن او به پادشاهی نقش مهمی داشتند تماما به دلیل بیاعتمادی به غیر بود. این بیاعتمادی وسواس گونه را میتوان بیماری پارانوئید تلقی کرد از دیگر خصوصیات بارز رضاشاه، تصرف املاک و ثبت آن به نام خود بود.

او مشروعیت سلطنتی خود را که ابتر بود و ریشه ای نداشت از قاجار به ایران باستان متصل کرد.

رضاخان میرپنج شخصیتی با هوش، سخت کوش، صریح، و بیرحم بود که از حافظه ای بسیار قوی برخوردار بود و اعتماد به نفس سرشاری داشت. او فاقد تحصیلات آکادمیک و یا حتی ابتدایی بود اما از تجربه ی کافی در سازماندهی و رهبری نظامی برخوردار بود. او یک وطن پرست واقعی و به شدت بیرحم بود و از هر شیوه ای برای تحقق اهدافش سود میجست.

او از یک سو، به شدت تندخو بود و صراحت لهجه داشت به گونه ای که بی مهابا و بدون هیچ ترسی اعمال نظر میکرد و از سوی دیگر، میتوانست باورها، نقشه ها و حتی کینه های خود را به گونه ای پنهان کند که در مواقع بروز اطرافیانش به شدت غافل گیر شوند. او هیچ تعهدی نسبت به آزادی یا مذهب نداشت اما در ابتدای امر برای رسیدن به قدرت تقریبا به همه باورانده بود که یک فرد مذهبی و آزاد اندیش است. همه ی کوشش و هدف رضاشاه ارتقاء و خودکفایی ایران بود اما با تحقق سلطنت مطلقه و تحت امر او به شیوه پدر سالارانه.

در واقع رضاشاه حلقه ی اتصال میان والد عرفی (سلطنت ٢٥٠٠ ساله) والد موروثی به فرزندش محمدرضاشاه بود.

محمدرضا پهلوی از تولد تا پادشاهی

محمدرضا پهلوی در تاریخ ١٤ آبان ١٢٩٨ در یکی از محلات قدیمی تهران به دنیا آمد. از پدری ارتشی و مقتدر که برای فرزند نورسیده اش برنامه های از پیش تعیین شده ی بسیاری در ذهن داشت. سالهای کودکی محمدرضا با مادر و خواهران و برادر کوچکش در منزل ساده و عاری از تشریفات سلطنتی گذشت.

تنها خاطره محمدرضا از تهران تا قبل از شش سالگی اش کوه های بلند و زیبای اطراف تهران است که برفراز آسمان کشیده شده بود و با توصیف این کوهها به چهره پدرش در قیافه مردانه و قامت بلند مردی که به پادشاهی منصوب شد تا دشواریهای کوه مانند کشورش را برطرف کند، اصولی را بر زندگیش وارد کرد که پیش نویس زندگی را بر اساس آن ترتیب داد.

محمدرضا در اولین مکتوب خود با نام مأموریت برای وطنم میگوید که در نوجوانی تنها آرزویش «خردمندانه سلطنت کردن بر مردم» بوده است. (پهلوی،١٠٤:١٣٤٧) او حتی بازی – های دوران کودکی را به نشانه آمادگی برای پادشاهی خردمندانه و مقتدرانه بر مردم تعبیر میکند. او از بازیهای دوران کودکی خود به کشف و اختراع سد تولید الکتریسیته و ابداع چوگان با دوچرخه یاد میکند. اشاره به این موضوع دارد که از کودکی او در نقش یک پادشاه خردمند پیش نویس زندگی خود را تدوین کرده است، با این ضمیمه که او پادشاهی است خود محور، که به تنهایی کشف میکند و میسازد پادشاهی خردمند که محبوب و مورد ستایش مردمش است. (مهدوی،٣٠:١٣٧١) این خاطرات به خوبی حکایت از تعیین پیش نویس زندگی محمد رضاشاه دارد. «پیش نویس زندگی» یعنی طرحی از زندگی که فرد در زمان کودکی آن را پیش نویس کرده است، طرحی که توسط والدین تقویت و با اتفاق ها و حوادث بعدی توجیه میشود و بیشترین میزان نمود آن در اننخاب های مهمی است که در زندگی تحت فشار بر کودک وارد میشود. این پیش نویس ها در سه حالت خودآگاه «کودک»،«والد»،«بالغ» به شکل رفتارهای پیچیده قابل فهم است.

سلطنت تا کودتا: (١٣٢٠ تا ١٣٣٢)

صبح روز ٢٦ شهریور١٣٢٠ محمدرضا در مجلس شورای ملی سوگندنامه خود را قرائت کرد.

محمدرضاشاه در بسیاری موارد سیاست های پدر را در سلطنت پیگیری میکرد. تنها در یک مورد همواره از کودکی با پدر در تضاد بود و آن چیزی نبود جز مذهب. مذهب برای محمدرضا شاه نیاز و باوری بود که هویت او را میساخت، حمایت نیروی مافوق بشری بر اعتماد به نفس او میافزود. منتخب خداوند یا فره ایزدی همان که از دیرباز در ایران باستان پادشاه را مشروعیت میبخشید، اما این اندیشه باستانی که به نوعی یک اندیشه سیاسی ایرانشهری محسوب می – شود. در محمدرضاشاه به یک باور بیرونی یعنی در شخص شاه، تجسم مییافت. در نتیجه شاه در تأیید این ویژگی یعنی منتخب یا نذر کرده بودن با روحانیت به جز روحانیت رادیکال، بسیار همدلانه برخورد میکرد. جدای از نیازش به روحانیت که به باور اعتقادی او باز میگشت در منطق سیاسی او معتقد بود که اتحاد با روحانیت میتواند سد محکمی در مقابل خطر کمونیسم باشد.(میلانی،١١٣:١٣٩١)

نخست وزیران (تهدید پیش نویس)

در دهه اول سلطنت محمدرضاشاه یکی از مهمترین چالش های او نخست وزیران قدرتمندی بودند که وی را نگران از دست دادن قدرت و سلطنت مطلق میکردند، تا جایی که در مواقع لزوم منافع ملی نادیده گرفته میشد. بعد از نخست وزیری فروغی که نقش پر رنگی در انتقال سلطنت از رضاشاه به محمدرضاشاه داشت، نخست وزیران همواره مورد تأیید دول اشغالگر شوروی و انگلیس قرار میگرفتند.

قوام السلطنه یکی از سیاست مداران و نخست وزیران پر قدرتی بود که گرایش ضد خود- کامگی داشت و معتقد بود که شاه باید رویه یک پادشاه مشروطه را در پیش گیرد. محمدرضا شاه به شدت از قوام متنفر بود این تنفر به دلایل شخصی بود. یکی از آن دلایل غرور و قدرتی بود که قوام در کنار شاه از خود نشان میداد؛ سیاستمدار کارکشته و قدیمی در کنار شاه هم – چون پدری بود که میبایست از او آموخت تا یک نخست وزیر برای یک پادشاهی مقتدر و مستبد. رفتار قوام برای محمدرضاشاه در حکم تحقیر و نشانه ای برای براندازی سلطنت او به حساب میآمد، (میلانی، ١١٧:١٣٩١)

این علائم کافی بود که قوام خصمی برای شاه محسوب شود، در نتیجه برای نخست وزیری مناسب تشخیص داده نمیشد. بدین شکل دیده میشود که گاه انگیزه های شخصی شاه بر صلاح و منافع مملکت ارجحیت پیدا میکند. این انگیزه ها در واقع همان پیش نویس زندگی اوست که به هدف مهم و نهایی او تبدیل میشود.

محمد مصدق

شاه در ابتدا با نخست وزیری مصدق موافق و بلکه مشتاق نیز بوده است زیرا به ظن او شاید مصدق تنها قدرتی بود که میتواند در مقابل قوام قرار بگیرد و جایگزین او شده و شرایط را بهبود ببخشد. حتی برای رضایت، شروط او را پذیرفته و برای محکم کاری به شوروی هم پیام می – دهد. در سال ١٩٥٠ جنبش ملی کردن نفت که در آن زمان رهبریاش بیش از هرکس در شخصیت دکتر محمد مصدق متجلی میشد، مهمترین جریان سیاسی ایران بود.(همان: ١٦٧) این دوران، دوران طوفانی و پرتلاطمی برای شاه جوان محسوب میشد. دورانی که او را به افسردگی فلج کننده ای دچار کرده بود به گفته ثریا اسفندیاری در این دوران که شاه روزهای سختی را می گذراند. به شدت بدبین شده بود به گونه ای که یقین داشت تلفن های دربار و دفتر کارش به دستور مصدق تحت شنودند. در مهمانیهای شبانه دربار یا شرکت نمیکرد یا اگر هم شرکت میکرد کمتر خشنود بود. از بازیهای مورد علاقه ثریا هم لذتی نمیبرد و اغلب به بهانه ای از مشارکت طفره میرفت. درست در همین زمان سفارت انگلیس در گزارشی هشدار داد که “شاه در آستانه ریزش عصبی کامل به نظر میآید. ” (اسفندیاری بختیاری، ١٣٩٣: ٨٢، ٨٣)

تحولات و برخوردهایی که بعد از ٣٠تیر ١٣٣١ رخ داد مواضع مصدق را در مقاطع مهم نشان داده است. به گمان او نقش شاه به عنوان فرمانده کل قوا – آن چنان که در قانون اساسی آمده بود – صرفا نمادین است ولاغیر.[5] (راوندی، ١٣٥٧: ١٥٣و١٥٨)

شاه در مقابل به تأسی از پدرش گمان میکرد که نه تنها ارتش پایگاه قدرت اوست، بلکه مراد قانون اساسی از اینکه پادشاه فرمانده کل قوا است؛ این است که او باید در همه مسائل ارتش نظارت و دخالت کند. حتی پس از وقایع سی تیر و تسلیم شدن شاه در برابر خواست مصدق برای عهده دار شدن وزارت جنگ شاه میکوشید با استفاده از روابط خصوصی و همان شبکه مخفی افسران ارتش که در سال های بعد از جنگ قدرت گرفته بود، کماکان زمام امور ارتش را در دست خود نگه دارد.

شاه در اواخر سال ١٣٣٠در دیداری با سفیر آمریکا چنان مضطرب بود که بارها به سفیر با لحنی از استیصال میگفت: چه کاری از دست من برمیآید؛ من بسیار ناتوانم. اظهار میداشت که سیاست های مصدق مملکت را به ویرانی و ورشکستگی خواهد کشاند. با این وجود میافزود که با این حال در شرایط فعلی با چه عنوانی میتوانم اوضاع را عوض کنم؟ مگر میشود در چنین حال و هوایی تحت عنوان بهبود بودجه اوضاع را تغییر دهم؟

مطابق اسناد افشا شده از سازمان سیا در سال ١٣٧٩ش طرح کودتا علیه مصدق توسط سیا و با کمک برخی کمک های سرویس اطلاعات مخفی انگلستان صورت گرفت. در این طرح قرار بر آن بود که فضل الله زاهدی به عنوان نامزد نخست وزیری انتخاب شود. قبول هدف از این قانون محدود کردن قدرت سلطنت بود. (راوندی، ١٣٥٧، صص ١٥٣- ١٥٨)

این طرح توسط شاه با فشارهای مداوم سازمان سیا بر او مدت سه هفته به طول انجامید تا اینکه بالاخره شاه از کودتا حمایت کرد و زاهدی را پذیرفت. وقتی کودتا در مرحله اول با شکست مواجه شد، اغلب مشارکت کنندگان ایرانی عقب نشینی کردند و شاه نیز از روی ترس و ناامیدی به بغداد گریخت. (اسرار محرمانه CIA، ١٣٧٩: ١٨)

اسناد افشا شده توسط سیا کاملا نشان میدهد که شاه نه تنها در جریان کودتای علیه مصدق بود بلکه هر چند با نگرانی و به سختی پذیرفت اما کاملا آگاهانه از این اقدام به کودتا تن داد.(همان ٢٠-٣٥) برای ما انگیزه شاه برای حضور در این توطئه و یا درستی و نادرستی این اقدام نیست که از اهمیت برخوردار است، بلکه مهم آن است که بدانیم شاه چگونه با این جریان برخورد میکند. آیا دلایلی برای انجام این کار میآورد و در تأیید آن میکوشد؟ یا آنکه به کل آن را ندیده گرفته از آن میگذرد؟ به نظر میآید که شاه راه سومی را در پیش میگیرد، او به شکل خیلی جدی ماهیت واقعه را قلب کرده سپس با آن زیست میکند به فراموشی نمیسپارد بلکه ماهیت تغییر یافته آن را میپذیرد و با آن به محاکمه مصدق میرود، او را محکوم میکند مقصر میداند و خائن به مملکت.

نقش مصدق در زندگی سیاسی و روانی شاه چه در دوران نخست وزیری مصدق ، چه پس از آن نقش غیر قابل انکاری است. دوران افسردگی عمده شاه و نیز مکانیسم فرار و شانه خالی کردن در دوران حضور مصدق ساختار روانی شاه را دربر میگیرد و سالهای پس از مصدق خودشیفتگی و سرمستی گذر از مصدق که به سان مانعی برای تحقق پیش نویس زندگی وی است، بر حالات نفسانی شاه سایه میافکند ولی ترس عمیقی که در نهاد او مانده است همیشگی است و یکی از دلایل افول شخصیتی و سقوط حکومت وی محسوب میشود.

تأثیری که مصدق بر محمدرضاشاه گذاشت چنان عمیق بود که تا سالهای سال بخش مهمی از مکتوبات شاه به مصدق و آنچه بر او گذشت اختصاص یافت.[6] براندازی مصدق شرایط جدید برای محمدرضاشاه به همراه داشت. به طوری که کاراکتر او کاملا تغییر یافت. اینک او همچون یک پدر سالار واقعی والد خود را به نمایش میگذارد، زیرا پیش نویس زندگی او در این مقطع تحقق مییابد.

پس از کودتا بازداشت های گسترده ای انجام گرفت و تسویه حساب های بسیاری بدون محاکمه اعمال شد. اقتدار او با بازگشت به رفتار والدانه به شکل ترس و حذف خودنمایی کرد.

نخست وزیران پس از کودتا

زاهدی اولین نخست وزیری بود که پس از کودتا روی کار آمد. او افسری توانا و سیاست – مداری محافظه کار بود و به قول کاتوزیان “متحدی خوب اما نوکری بد بود.”(کاتوزیان، ١٣٩٣، :٢٣٨) با حضور زاهدی موضوع سلطنت و قدرت همچنان بر یک پاشنه میچرخید به نقل از اردشیر زاهدی «پدرم میگفت علیحضرت باید سطنت کنند و حاکمیت ها مسئولیت داشته باشند… اگر شما (علیحضرت) طرف مذاکره مستقیم با خارجیها باشید و یکبار، دوبار حرفشان را گوش کنید آنها عادت میکنند که هر چه میخواهند از شما بخواهند روزی پیش میآید که خارجیها چیزی میخواهند و شما نمیتوانید زیر بار بروید، آن وقت اینها علیه شما دست به کار میشوند در صورتی که اگر حاکمیت ها مسئولیت داشته باشند، حاکمیتی میرود، حاکمیتی میآید و مقام سلطنت از تعرض مصون میماند». (زاهدی،٢٥٨:١٣٩٤) پس از مدتی همه هم محمدرضاشاه به برکناری زاهدی معطوف شد. او با تشکیل هیأتی از معتمدان، از جمله علی امینی و اسدالله علم، آنها را موظف نمود که زمینه رفتن زاهدی را در مجلس و مطبوعات فراهم آورند. شاه نیز میکوشید سفرای آمریکا و انگلیس را به عزل زاهدی متقاعد سازد. بالاخره شاه در سال ١٣٣٤ زاهدی را به بهانه معالجه بیماری به سوئیس فرستاد و به شکل محترمانه ای او را از نخست وزیری عزل کرد. زاهدی در پای پلکان هواپیمایی که قرار بود او را به سوئیس ببرد به چند تن از دوستانش گفت: « بی چاره مصدق حق داشت». (کاتوزیان، 1393: 240).

در ١٣٣٥ تا ١٣٣٩ نخست وزیری اقبال، شخصیتی کاملا مطلوب برای یک سلطنت مطلق بود، فرمانبرداری مطیع که اوامر پادشاه را به رعیت (تکیه کلام اقبال) اعمال میکرد. به کمک او و فرمان شاه یک نظام شبه دموکراسی لیبرال در ایران تحقق یافت. نخست وزیری اقبال پس از چهار سال با اولین بحران ایجاد شده در کشور به ناچار قربانی شد و نخست وزیری دیگر جای او را گرفت.

 با افزایش درآمد و ثبات سیاسی در پناه امنیتی شدن کشور با تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در سال ١٣٣٦ اینک شاه میتوانست به عنوان یک پادشاه مقتدر سلطنت کند. با ایجاد شرایط جدید تغییرات مهمی در سلوک محمدرضاشاه مشاهده شد. حکایت از بلوغ روز افزون او داشت. یکی از این نشانه ها قطع رابطه شاه با معلم و منشی مخصوص سابقش ارنست پرون بود. (کاتوزیان، ١٣٩٣: ٢٤٣،٢٧٥)

آمریکایی ها در سال های ١٣٣٠ تا ١٣٣٥ طی تحلیل روانشاسانه ای که از شاه داشتند، او را فردی وابسته و فاقد اعتماد به نفس معرفی میکردند و میگفتند: « شاه به خود اطمینان ندارد» و « در هر مسأله ای از ما مشاوره میطلبد». (میلانی،٢٧٦: ١٣٩١) با گذشت زمان و پس از کودتا، نظر آنها تغییر یافت؛ از سال ١٣٣٦ به بعد گزارشات حکایت از استقلال شاه داشت. به گفته آمریکاییها شاه دیگر محتاج مشاوره مداوم با ما نیست و به خود اطمینان پیدا کرده است.

این اطمینان ناشی از باور شاه مبنی بر بازگشت دوباره او به وطن به درخواست مردم بود. این اعتماد به نفس رفته رفته او را به این باور رساند که شخصیت و رهبری بین المللی دارد و به ایران بسنده نباید کند. دیپلمات های غربی این توهم قدرت را در شاه از زمانی میدانند که بحران کانال سوئز مهمترین بحران بین المللی در سال ١٣٣٥ پس از بحران نهضت ملی نفت توسط مصدق اتفاق افتاد. (قاسمی،١٣٨٤: ١٠٩، ١١٠)

این بحران از مصر و توسط جمال عبدالناصر در مقابل آمریکا، اسرائیل، فرانسه به وجود آمد.

در آن زمان شاه ریاست کنفرانس متشکل از چهار کشور مسلمان را در تهران به عهده داشت.

برای ایران این فرصتی بود که به عنوان یک کشور مهم در یک بحران بین المللی ایفای نقش کند. از این به بعد گویی باور و اعتماد به نفسی در محمدرضاشاه شکل گرفت که با گذشت زمان بر آن افزوده شد. با این وجود هرگاه شرایط ناخواسته و بحران های پیاپی برای سلطنت او بوجود میآمد بار دیگر سلوک او تغییر یافته، ضعف و افسرگی در شخصت شاه آشکار میشد.

به گمان شاه مهمترین خطری که ایران و رژیمش را تهدید میکرد خطر حمله خارجی بود.

آمریکاییها در مقابل گمان داشتند که خطر اصلی اوضاع نابسامان داخلی کشور است. آلن دالاس رئیس سازمان سیا به شورای امنیت ملی امریکا گزارشی را از وضع ایران ارایه کرد. که نشان میداد سیا نسبت به آینده رژیم شاه سخت بدبین است.

سفارت امریکا و انگلیس از همه امکانات خود بهره گرفتند تا تصویری واقعی از فعالیت های ابعاد اقتصادی خاندان سلطنتی ترسیم کنند. استنتاج نهایی این کمیته مشترک امریکا و انگلیس از ابعاد اموال شاه در سال ١٩٥٨م (١٣٣٧ش) این بود که او چیزی در حدود ١٥٧ میلیون دلار ثروت دارد. این رقم صرفا به اموال شاه در داخل ایران مربوط میشد و ثروت او در خارج و در حساب های بانکی به نقل از بانکداری که به سمیعی خبر داده بود چنین است: “پادشاه شما حدود ١٢٥میلیون دلار در حساب های مختلف موجودی دارد “. (میلانی، ١٣٩١،: ٢٩٤-٢٩٧) انباشت سرمایه چنان که در بحث وارث عرفی اشاره کردیم نوعی دیگری از حس ایمنی ناشی از رفتار والدانه بود در حالیکه او میتوانست به کمک تعادل در من بالغ به انتقال سازو کارهای جدید برای ایجاد حس ایمنی در قوانین ایجاد شده در نظام مشروطیت مبادرت ورزد. اما عدم تعادل در من بالغ، او را به رفتار والدانه سوق میداد.

انقلاب سفید حاکمیت امینی ( تهدید پدر خانواده)

در تمامی مدتی که پیش نویس شاه محقق شده بود، شاه سلوکی از نوع الگوی «پدر خانواده» را از خود بروز میداد. در الگویی پیش پا افتاده که به پیش نویس زندگی او باز میگشت. او همچون پدری بود مقتدر و دلسوز برای ملتی که میبایست در نقش فرزندانی خوب و مطیع اوامر پدر را اجرا کنند تا تمدن بزرگ ایران را از سر نو تحقق یابد.

دهه چهل آغاز بحرانی جدی برای شاه بود با روی کار آمدن ریاست جمهوری جان ، اف ، کندی در آمریکا سیاست های جدیدی به ایران تحمیل شد. کندی معتقد بود که آمریکا باید سیاستش را در کشورهای جهان سوم تغییر دهد و نگاه دیکتاتور منشانه اش را نسبت به کشور- های جهان سوم اصلاح کند. (میلانی، ٢٩٧: ١٣٩١)

نگرانی آمریکا و انگلیس پس از کودتای قاسم در عراق در سال ١٣٣٧ و براندازی پادشاه عراق و کودتای نظامی در ترکیه در سال ١٩٦٠ منجربه تغییر در سیاست دول دست نشانده در خاورمیانه شد. شرایط اجتماعی ایران در پی سیاست های دربار به شدت نگران کننده بود و این نهیب را به آن دو کشور میزد که باید تغییراتی در شیوه نظام داده شود.

کندی مصر به اصلاحات در حاکمیت ایران بود. شاه برای رفع نگرانی آمریکا دست به صدور فرمان در باب منع فعالیت های اقتصادی خاندان سلطنتی و تصویب قانون « از کجا آورده ای» و لایحه «اصلاحات ارضی» زد و به اعتقاد کندی این اصلاحات به دست حاکمیتی منتقد سلطنت میبایست صورت میگرفت تا فضای شکننده سیاسی از التهاب خارج شود از این روی به پیشنهاد آمریکا یا یکی از افراد سرشناس جبهه ملی و یا امینی به عنوان نخست وزیری باید انتخاب میشد. هر چند که شاه از امینی به شدت منتفر بود و نفرت او سالهای بعد به شکل وسواس گونه ای در شاه دیده میشد.(علم، ١٣٩٢، جلد١: ١٨٨) اما او را به جبهه ملی ترجیح داد.

پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ تا زمان روی کار آمدن امینی شرایط کاملا بر وفق مراد محمدرضاشاه بود. در این شرایط او دغدغه ای جز ساخت یک کشور قدرتمند و متمدن را نداشت و میکوشید به تنهایی بر مشکلات فایق آید و دستورات لازم را در جهت منافع کشورش صادر کند و با قدرتمند شدن کشورش مدیریتش را از مرزهای آن فراتر برده؛ فرمانروایی جهان را به عهده بگیرد. اما با آغاز دهه چهل بار دیگر با روی کار آمدن امینی و سلب اختیارات تام او قدرت مطلقه سلطنتش به خطر افتاد. شاه چندین بار به سفیر آمریکا و بعدها به کندی گفت که او تنها قدرتی است که میتواند اصلاحات را به ثمر برساند و در تمامی مدت روی کار آمدن امینی چندین بار به مقامات آمریکایی تأکید کرد که استعفا از پادشاهی را بر نقشی صرفا نمادین ترجیح میدهد. محمدرضاشاه به کرات نشان داده است که هیچ درک روشنی از منافع ملی نداشت و یا میتوان گفت که کل ادراک او از منافع ملی در حفظ سلطنت به معنای یک هدف یا قاعده کلی از پیش نویس زندگیاش خلاصه میشد. به این دلیل بود که منافع ملی گاه در تضاد با حاکمیت مطلق او قرار میگرفت. در سال ١٣٤١ اختلافات میان شاه و امینی افزایش یافته و اوضاع اقتصادی و سیاسی ایران بحرانی شده بود. به دلیل این اختلافات امینی ناچار به تعویض کابینه اش شد؛ عزل امینی برای شاه تا به اندازه ای اهمیت داشت که امینی را از کار برکنار کرده و خود نقش نخست وزیری را به عهده بگیرد. (علم، ١٣٩٢، جلد١: ٣٧٧) شاه طرح خود را با آمریکا در میان گذاشت، اما آنها با این فکر به شدت مخالف بودند.

آمریکاییها در یادداشتی به شاه تفهیم کردند که قدرت نخست وزیر باید غیر مستقیم در اختیار شاه باشد مضاف بر اینکه اقدامات امینی مورد تأیید آمریکاست و کمک های آمریکا مشروط به اجرایی شدن آنهاست اما در انتها اظهار داشتند که شاه باید حداقل شش ماه امینی را تحمل کند. این پیام هر چند که برای شاه گزنده بود اما امیدوار کننده نیز بود. به این شکل امینی پس از شش ماه یعنی ٢٧ تیرماه ١٣٤١ پس از ١٤ ماه نخست وزیری از سمت خود کنار- گیری کرد و تحت نظر ساواک قرار گرفت. (افخمی،٤٠٥:١٣٩١)

تضاد سلطنت و دموکراسی

در تاریخ ٩ آبان ١٣٣٩ دربار طی اعلامیه رسمی خبر تولد اولین فرزند ذکور محمدرضاشاه و ملکه فرح را اعلام کرد. تولد رضا پهلوی و مواجهه شاه با آینده سلطنتش حکایتی دیگر از بازسازی پیش نویس زندگی او در امر حاکمیت نظام شاهنشاهی دارد. پس از تولد ولیعهد شاه فرمانی جدید مبنی بر ولیعهدی رضا پهلوی را صادر کرد. این فرمان یک نظریه متناقض در اندیشه سیاسی شاه بود.

در این نقش او هیچ اشاره ای به مردم و شرط ولیعهدی پسرش توسط با مردم نکرد بلکه در فرمان صادر شده مردم در انتهای لیستی قرار داشتند که میبایست احترامات لازمه را در مورد ولیعهد به جا آورند. در این لیست ابتدا خاندان شاه بعد علمای اسلام، هیأت های حاکمیت، نمایندگان مجلس و… در انتها این «قاطبه مردم» هستند که مخاطب فرمان قرار میگیرند.

این تحلیل ضعیف و متضاد با قانون اساسی بود و عجیب تر آنکه او هیچ گاه نکوشید تضاد میان سلطنت به منزله حاکمیت را با دموکراسی حل کند اما بی مهابا و شجاعانه دم از دموکراسی میزد و کشورش را از دموکرات ترین کشورهای جهان میدانست.

در اینجا نیز با منطقی کاملا سطحی و فاقد اصول و بینه ای حداقلی مواجه هستیم. در ابتدا او میگوید: «طبق قانون اساسی پادشاه از اختیارات وسیعی برخوردار است در حدی که میتواند اندیشه و برنامه های خود را به قوه مجریه بقبولاند»، سپس ادامه میدهد که : «اما مطابق با قانون اساسی» و در انتها میگوید: «پادشاه سلطنت میکند نه حکومت». در این سخن مشخص نیست که مرز میان قدرت حاکمیت و سلطنت چیست؟ چرا باید موازی با قدرت حاکمیت ، سلطنت نیز قوه اجرائیه را مجاب به اقداماتی کند که در قوه مقننه به تصویب نرسیده است و یا چرا حاکمیت های تعیین شده قانونی همواره مورد خشم و دشمنی سلطنت قرار میگیرند. از دید او دمکراسی شاهنشاهی یعنی؛ «اتحاد همه اجزای تشکیل دهنده ملت ایران زیر پرچم و اتحاد تمام گروه ها و طبقات به منظور تلاش مشترک در راه ترقی میهن». او در تمامی مدت ٣٧ سال سلطنتش تلفیق میان پادشاهی و دمکراسی نیز سخنانی نامفهوم و پر ابهام را به کار برد.

سلوک شاه همواره چنین نبود که اظهارات انتقادی پیش رویش غریب بنماید. هم سودای یاد گرفتن داشت و هم میدانست که نمیداند و در حضور بزرگانی چون قزوینی و امثال او سکوت ارجح است. در جلسات در گوشه ای ساکت مینشست و مباحث را دنبال میکرد. حتی در آغاز سلطنتش برخی از مهمترین مشاوران و مسئولان دربار از شخصیت هایی سخت فرهیخته بودند که هم ادب و زبان فارسی را خوب میشناختند و هم فرهنگ غرب را، در سیاست هم دستی توانا داشتند. علاء و فروغی برجسته ترین نمونه های اینگونه اطرافیان سال های اول سلطنت بودند. ولی در سال ١٣٤١ یعنی زمانی که راهی امریکا بود و در آن جلسه از نظرات سمیعی آگاه شد، شاه هرروز دیگر کمتر و کمتر به شنیدن پند و اندرزها و یا ایرادها یا حتی نظرات ادبی کسانی چون علاء و فروغی و غنی رغبت داشت.

در واقع سفر به امریکا به آغاز تغییر مهمی در سلوک شاه و در سرنوشت کسانی که در اطراف خودش میخواست بدل شد. دیگر کسانی چون امینی و حتی علاء را که کماکان وزیر دربارش بود برنمی تابید. اندکی پس از رجعت از امریکا به توازی تغییراتی که در جامعه ایجاد میشد کم و کیف کسانی را هم که اطرافش بودند تغییر داد. به قول خودش حاکمیت و دربار نیازمند خانه تکانی اساسی بودند. (پهلوی،٢٤٨:١٣٨٥)

فشارهای آن دو سه سال، از رویارویی با امینی و کندی تا شورش های ١٥خرداد و آیت ا… خمینی، به تدریج بر روحیه و حتی سلامتی شاه تاثیر گذاشت، در مصاحبه جاکسون خبرنگار امریکایی با شاه، وی از شاه پرسید که آیا هرگز دچار افسردگی میشوید؟ و پرسش دوم اینکه آیا دوستی دارید یا نه؟ جواب شاه هم به اندازه سوالات، غریب و در عین حال غم انگیز بود.

میگفت: « بله. گاه دچار افسردگی میشوم ولی نه زیاد. سپس اضافه کرد دوستی ندارم. همه جا کسانی هستند که از دستشان میخندم ولی هیچکس نیست که گمان کنم از من باهوش تر است و میتوانم برای مصلحت اندیشی با او مشورت کنم». هم تعریفش از دوست و رفیق عجیب بود و هم تنهائی اش!

جاکسون در پایان گزارش خود به این نتیجه رسید که با هملت عصر جدیدی روبرو بوده است، انسانی که غرایز و شعور و توانایی درکش همه درست اند ولی از لحاظ رفتاری رغبتی به ایفای کامل نقش خود ندارد. در دوران مصدق هم یکبار دیپلماسی شاه را هملت وار خوانده بود. آن – وقت میگفت چون هملت توان تصمیم گیری ندارد و تردیدها و تعلل ها فلجش کرده است.

گزارش دیگری از یک دیپلمات انگلیسی درباره شاه در همان زمان ابعاد مهمی از شخصیت شاه را نشان میدهد. در آن گزارش آمده است که در ایران امروز هیچ انتصاب مهم حاکمیتی و لشکری هیچ تصمیم داخلی یا خارجی، هیچ جابجایی و ارتقاء پاداش یا جریمه مهم بدون اجازه شاه صورت نمیگیرد. ولی همین گزارش میگوید پیچیدگیهای ملازم قدرت جدید قدرقدرتی یک نفر بر دستگاه حاکمیت را نامیسر کرده است. در گزارش آمده بود که شاه هر روز بیشتر و بیشتر مداحان و متملقان را در اطراف خود جمع کرده و اینان در او این باور را تقویت میکنند که به راستی تنها او میتواند مملکت را اداره کند و مصلحتش را تشخیص دهد و نیز آمده بود که گرچه شاه میهن دوست واقعی است ولی از خود راضی است و فساد – ناپذیر هم نیست. در او این گرایش است که ناگهان کنترل اعصابش را از دست بدهد. برخی او را به بزدلی هم متهم میکنند. گرچه اقتدارگرا است اما در عین حال میتواند مردد هم باشد.

گاه نظراتش را بسته به آخرین حرف هایی که شنیده عوض میکند. این گزارش سفارت با این استنتاج به پایان رسید که گزارش ها اخیرا نشان میدهند که شاه سخت نامحبوب شده است.

(پهلوی، ١٣٨٥: ٣٨٠-٣٧٩) شاید هیچ چیز به اندازه چند و چون سخنرانی معروف شاه در آرامگاه کوروش تضاد و تنشی را که در بافت قدرت و جامعه آن زمان پیدا شده بود به شکلی نمادین نشان نمیدهد. در آن سخنرانی شاه که آشکارا تحت تاثیر شرایط قرار گرفته بود و صدایی سخت لرزان داشت عبارت معروف خود را بیان کرد که «کوروش آسوده به خواب که ما بیداریم». گرچه همه ابعاد این مراسم از پیش برنامه ریزی شده بود، گرچه قرار بود عظمت امپراتوری ایران باستان قدرقدرتی شاه را نشان دهد، اما درست در زمانیکه شاه سخنان بحث – انگیز خود را ادامه میداد، توفان شنی برپا شد. باد در چادرها و سایه بانها پیچید و صدای لرزان شاه را حتی خش دار کرد. دیری نپایید که طوفانی سیاسی تالی این طوفان شن نابهنگام شد.

نخست وزیران مورد تأیید شاه

پس از امینی، نخست وزیری به اسدا.. علم انتقال یافت. علم وفادارترین خدمتگزار شاه بود که اوامر شاه را اجرایی میکرد او که موقتأ به نخست وزیری منصوب شده بود، شاه را دیکتاتوری خیر میدانست: «…ما در ایران خوشحالیم که اعلیحضرت دیکتاتوری خیرخواه هستند و کاملا خود را وقف سعادت مردم کرده اند» و در ادامه به نقل از شاه میگوید: «… آدمی که متکی به آراء مردم نباشد آزاد است که مستقیمأ به صلاح مملکت اقدام کند…» (علم، ٦٩:١٣٩٢)

پس از جریان ١٥ خرداد ١٣٤٢ شاه به فکر پاکسازی کابینه و حاکمیت افتاد. او با عزل اسدا… علم، حسینعلی منصور را روی کار آورد و امیر انتظام و شریف امامی که هر دو در جریان قیام ١٥ خرداد در کنار علم بودند را از کار برکنار کرد و پاکروان را از ریاست ساواک به این دلیل که از تشخیص به موقع قیام ناتوان بود، عزل کرد.

او حزب «ایران نوین» را به کمک حسینعلی منصور و هویدا تأسیس کرد. (پزشکزاد،١٣٤٢: ١٥٦) اعضای تشکیل دهنده این حزب عملا بعد از مدتی سطوح میانی و پائین دیوانسالاری را قبضه کردند، با این ویژگی که در تمامی مدت که در قدرت بودند، عملا قدرت سیاسی در دست شاه بود و حتی قدرت عزل و نصب وکیل و وزیر از ابتدای ورود این نیروی جدید به دیوان – سالاری تا پایان سلطنت شاه در سال ٥٧ به دست شاه انجام میگرفت. تغییر روحیه و منش شاه از زمانی که افزایش قیمت نفت به انفجار رسید، به استقلال رأی او بیش از پیش کمک کرد اما متاسفانه به دلیل فقدان منطق و قدرت استدلال بالغانه او در جهت افزایش قدرت سلطنت به نتایجی میرسید که سخت از هویت والدانه او که همان خودکامی رضاشاهی بود، نشات میگرفت.

پس از عزل اسدا… علم، حسینعلی منصور به نخست وزیری منصوب شد که عمری کوتاه داشت و با ترور توسط مخالفین نظام به حیاتش خاتمه داده شد. بلافاصله با مرگ منصور، شخص شماره دو حزب ایران نوین یعنی امیر عباس هویدا به نخست وزیری منصوب شد. او اولین و آخرین نخست وزیر محمدرضاشاه بود که به مدت ١٣ سال در سمت نخست وزیری ماندگار شد. از خصوصیات اخلاقی او میتوان گفت که شخصیتی تیزهوش و جاه طلب داشت که فاقد عزت نفس بود اما به خوبی میدانست که چگونه اربابش را خشنود سازد و به او همان چیزهای را بگوید که او خود میخواسته بشنود، اینگونه بود که او بیشترین صدمه را به شاه وارد کرد تا هر چه بیشتر از بخش بالغه خود دورتر افتد.

انقلاب در سال ١٣٥٧ به وقوع پیوست…

نتیجه گیری

پیش نویس شخصیت محمدرضاشاه باوری نشات گرفته از شیوه سلطنت یا ایده سیاسی ٢٥٠٠ ساله ایرانشهری است که به صراحت در مقاطع مختلف زندگی در خلال خاطراتش اعلام و در زیست سیاسی و اجتماعیش به نمایش گذاشته شده است. پیش نویس زندگی او به اندازه کل زندگی او طول کشید و مورد بازبینی و تغییر و تعادل توسط بالغ قرار نگرفت.

در پیش نویس، مسیر زندگی او چنین تعریف میشود: پادشاهی مقتدر و مسئول که دست تقدیر او را به سرپرستی یک کشور باستانی و دارای تمدن که مورد ستایش اوست گماشته است و باید در بهبود وضع مردم آن کشور و مخصوصأ طبقه معمولی کوشش کند. در این راه ایمان به خداوند او را در انجام این وظیفه مقدس یاری خواهد رساند. از آنجا که مسئولیت بزرگی بر دوش اوست او حاکم مطلق باید باشد، همه چیز را بهتر از همه باید بداند، دیگران قادر نیستند بدون کمک او از پس کارهایشان بربیایند. سخت کار میکند و کم لذت میبرد، اگر نتواند در این موقعیت قرار بگیرد. احساس گناه، ترس، اضطراب و افسردگی به سرعت به سراغش خواهد آمد.بازدارنده ها یا وجه اسنادی او چنین تفسیر میشود: همیشه حق با اوست، مراقب همه باش، ضعف نشان نده؛ مولفه های بدنی او چنین بروز میکند: پر انرژی، شانه ها روبه بالا، سینه ستبر، اغلب خشک گرفته و عصبی…

از اقدامات اولیه او عزل و نصب های دربار بود. هر گاه جریان های سیاسی با پیش نویس او مغایرت داشت. ترس ، دلهره، ناامیدی، افسردگی در چهره او کاملا نمایان میشد، در گزارش – های به جای مانده از چهره ی این پادشاه، خمودگی و تزلزل و یأس مشاهده میشود. اغلب افسرده و ناامید بود. او برای رهایی از این احوالات ناخوشایند به شکل جدی و غیرعلنی با قدرت های موازی سلطنتش میجنگید. برای پیروزی از آنها حتی به قدرت های بیگانه نیز که هیچگاه اعتماد به آنها نداشت دست دوستی میداد و آنگاه که قدرتش تثبیت میشد به مصاف قدرت های خارجی نیز میرفت. هدف او نجات کشورش بود و پیشرفت و ترقی آن، اما اینها همه باید در ید قدرت او تحقق مییافت. کودکی که پیش نویس را بدون قدرت تجرید و تعمیم مسیر زندگی خود قرار داده بود. والدی که او را وادار به الگو برداریهای بیتعقل می – کرد. هر دو در او بیش از بالغ فعال بودند. عملکرد او یعنی حذف قدرت موازی سلطنتش به – بهای ویرانی کشورش تمام میشد. اما مگر نه اینکه کشور باید در ید قدرت او پیشرفت کند؟

منابع فارسی کتب

– آبراهامیان، یرواند (١٣٩١)، تاریخ ایران مدرن، ترجمه، محمد ابراهیم فتاحی (چاپ هفتم)، تهران، نشر نی

– اسفندیاری بختیاری، ثریا(١٣٩٣)، خاطرات ثریا پهلوی (چاپ دوم)، تهران، نشر طاهریان

– ابن خلدون، عبدالرحمن (١٣٤٧)، مقدمه ابن خلدون، ترجمه، محمد پروین گنابادی، تهران، نشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب

– افخمی، غلامرضا(١٣٩١)، ز ندگی و زمانه شاه، نشر بی نام

– اسرار کودتا(١٣٧٩)، اسرار محرمانه CIA درباره عملیات سرنگونی دکتر مصدق (چاپ اول)، ١٣٧٩، ترجمه: دکتر حمید احمدی، تهران نشر نی

– پهلوی، محمد رضاشاه (١٣٨٥)، پاسخ به تاریخ ( چاپ دهم)، ترجمه، حسین ابوترابیان

– پهلوی، محمدرضا(١٣٤٧)، مآموریت برای وطنم ، تهران ، (چاپ اول) نشر بنگاه، ترجمه و نشر کتاب

– پزشکزاد، ایرج (٢٠٠٨م)، مروری در واقعیت ١٥ خرداد ١٣٤٢(چاپ اول)، شرکت کتاب، لس آنجلس

– جونز ون و استوارت یان (١٣٩٦)، تحلیل رفتار متقابل (چاپ بیست و هفتم)، ترجمه بهمن دادگستر، تهران، دایره

– دولت آبادی، یحیی (١٣٦٢)، حیات یحیی، تهران، انتشارات عطار و فرودسی

– راوندی، مرتضی(١٣٥٧)، تفسیر قانون اساسی ایران، تهران، امیرکبیر

– زاهدی، اردشیر (١٣٩٤)، خاطرات اردشیر زاهدی، دو جلد، تهران، نشر کتابسرا

– زونیس، ماروین (بیتا)، شکست شاهانه ، ترجمه عباس مخبر(١٣٧٠)، تهران، نشر طرح نو

– ژان پیر دیگار، برنارهورکاد و ریشار یان (١٣٧٧)، ایران در قرن بیستم (بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در یک صد سال اخیر)، ترجمه عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی، تهران، نشر البرز

– علم، اسدا….(١٣٩٢)، یادداشت های علم، ٧ جلد، تهران ، نشر کتاب سرا

– فراهانی، حسن (١٣٨٤)، روانشناسی شخصیت شاه، در مجموعه مقالات همایش بررسی عامل فروپاشی سلطنت پهلوی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، تهران

-کاتوزیان، محمد علی همایون (١٣٨٠)، تضاد دولت و ملت نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه، علیرضا طیب، تهران، نشر نی

-…………… (١٣٩٣)، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطه تا پایان سلسله پهلوی (چاپ بیستم)، ترجمه، محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران ، نشر مرکز

– موقن، یدالله (١٣٨٢)، زبان، فرهنگ و اندیشه، (مجموعه مقالات)،تهران، نشر هرمس

– مکی، حسین (١٣٦٣)، تاریخ بیست ساله ایران، چاپ اول، تهران، نشر ناشر

– مهدوی، هوشنگ عبدالرضا (١٣٧١)، گفتگوی من با شاه؛ خاطرات امیر اسدالله علم، چاپ سوم، تهران، نشر طرح نو

– میلانی، عباس (١٣٩١)، نگاهی به شاه، چاپ اول، تورنتو، نشر پرشین سیرکل مقالات

– طاهری، سیدمهدی (١٣٨٩)، روانشناسی سیاسی شخصیت محمدرضاپهلوی، جستارهای سیاسی معاصر، سال اول، شماره دوم

– قاسمی، عباس (١٣٨٤)، بحران کانال سوئز و سیاست ایران در قبال آن، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، پیاپی ٣٦، صص ١٠١ -١١٢

پی نوشت ها:

[1] absolutism یا despotism حکومت مطلقه که به اشتباه استبدادی ترجمه شده است، دارای نوعی چارچوب قانونی است.

[2] برای اطلاعات بیشتر ر.ک.(یدالله موقن، ١٣٨٢،ص ١٨١ – ٢٠٠)

[3] ذیل عنوان: در اینکه اصول شهرنشنینی در سایه پدید آمدن دولتهاست و این اصول به سبب پیوستگی و پایداری دولتها رسوخ مییابد.

[4] در تاریخ ایران میتوان شاهد ارتقاء اجتماعی افراد از طبقات پایین اجتماع به طبقات بالای اجتماع بود افرادی مثل قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، رضاشاه و….

[5] بعد از تحکیم پایه های مشروطیت در سال ١٢٨٥ش، تدوین متمم قانون اساسی در دستور کار مشروطه خواهان قرار گرفت، از این رو متمم قانون اساسی در ١٠٧ ماده نوشته شد و اصول ٤٧، ٥٠، ٥١، ٨٨، ١٠٤ الی ١٠٧، به حدود اختیارات قشون و مناسبات آن با شاه، دولت و مجلس اختصاص یافت. ذیل حقوق سلطنت ایران و بر طبق اصل ٤٧، اعطای درجات نظامی با مراعات قانون به شاه تعلق گرفت. همچنین طبق اصول ٥٠ و ٥١، فرماندهی کل قشون و اعلان جنگ و عقد صلح از اختیارات پادشاه بود. اصل ٨٨.

[6] بخش عمده اظهارات او در مکتوباتش پس از انقلاب به مصدق و جریانات ملی شدن نفت و اثبات حقانیت خویش ربط دارد. کتابهای همچون «پاسخ به تارخ»، «ماموریتی برای وطنم».


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

آیات مرتبط با رخدادها؛ تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه

پیامبر اسلام(ص) پس از هجرت به مدینه، با انجام اقدامات اساسی، منعقد کردن پیمانهای …