مرثیۀ شب های محرم الحرام


امام صادق(ع) از جدّشان امام حسین (ع) نقل فرمودند که حضرت می فرمایند: «أنا قتیلُ العَبرَه، لایَذکُرُنی مومِنُ اِلّا استَعبَرَ؛ من کشتۀ اشکم، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند، مگر آن که اشکش جاری می شود.» این ایام و شب ها و روزها ارواح انبیا و اولیا و شهدا کربلا هستند؛ چه بسا این ایام پیامبر (ص) کربلاست. امیرالمومنین و فاطمه زهرا (ع) در کربلا هستند و قطعا صاحب عزا یعنی امام عصر(عج) هم کربلاست، الان وقت گریه بر سیدالشهداست، با یوسف فاطمه هم ناله شویم و گریه کنیم.

 مؤسسه آموزشی، پژوهشی زفرات[1]

مرثیۀ اول: حضرت مسلم بن عقیل (ع)

سلامُ اللَّهِ الْعَلیِّ الْعَظیمِ، وَ سَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ، وَ انْبِیآئِهِ الْمُرْسَلینَ، وَ ائِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبینَ، وَ عِبادِهِ الصَّالِحینَ، وَ جَمیعِ الشُّهَدآءِ وَ الصدّیقینَ، وَ الزَّاکِیاتُ الطَّیِّباتُ فیما تَغْتَدی وَتَرُوحُ، عَلَیْکَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلِ بْنِ ابیطالِبٍ، وَ رَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ، اشْهَدُ انکَ قدْ اقَمْتَ الصَّلاةَ، وَ آتَیْتَ الزَّکاةَ، وَ امَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ جاهَدْتَ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَ قُتِلْتَ عَلی مِنْهاجِ الْمُجاهِدینَ فی سَبیلِهِ، حَتّی لَقیتَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ، وَ هُوَ عَنْکَ راضٍ.[2]

به سرم نیست به جز عشق تو سودای دگر

جز تو هرگز ندهم دل به دل آرای دگر

پدر و مادر من باد فدای تو، حسین

لب من نیست به جز ذکر تو گویای دگر[3]

امیرالمومنین علی(ع) محضر رسول خدا (ص) عرض کردند: «یا رَسُولَ اللهِ اِنَّکَ لَتُحِبُّ عَقیلاً؛ ای رسول خدا(ص) آیا عقیل برادرم را دوست دارید؟» حضرت فرمود: «آری به خدا قسم، من دو محبّت به او دارم یکی به خاطر خودش و یکی هم چون عمویم ابوطالب که او را دوست داشت. «وَ اِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فی مَحَبَّةِ وَلَدِکَ فَتَدْمَعُ عَلَیْهِ عُیُونُ الْمؤمنینَ وَ تصلَّی عَلَیْهِ الْمَلائکَهُ الْمُقَرَّبُونَ: همانا فرزندش در محبّت فرزند تو کشته خواهد شد و چشمان اهل ایمان برایش می گریند و فرشتگان مقرّب بر او درود می فرستند.» سپس رسول خدا(ص) چنان گریست که اشک های مبارکشان بر سینه شان جاری گردید و پس از آن فرمود: «از آن چه به عترت و ذرّیه من می رسد به خدا شکایت خواهم کرد.»[4]

السَّلامُ عَلَیکَ یا مُسلم ابن عقیل (ع)

عمری بُوَد که خاک نشین در توأم

آینه دار نهضت جان پرور توأم

فرمان تو مطاع و تو را من ز جان مطیع

ارباب من تو هستی و من نوکر توأم[5]

حضرت مسلم(ع) نفر به نفر، نامۀ امام حسین (ع) را برای شیعیان می خواند و گریه می کردند. تا جائی که بعضی نوشتندهجده هزار نفر بیعت کردند، بعد از بیعت مردم کوفه با سفیر امام حسین(ع) هر روز نماز جماعت در مسجد کوفه به امامت مسلم بن عقیل(ع) اقامه می شد، وقتی مسلم این همه اظهار ارادت مردم کوفه را دید، به آقا نامه نوشت که ای حسین(ع) مردم زیادی در کوفه با من بیعت کردند اگر می خواهید، تشریف بیارید؛ اما مسلم خبر از نامردی این نامسلمان ها نداشت، امان از بی وفایی، امان از دنیازدگی.

می دانید کی مسلم بی وفایی مردم را فهمید، آن لحظه ای که هفتاد نفر مسلم(ع) را محاصره کردند. مسلم شمشیر می زد و در باره مرگ و استقامت شعر می خواند و فریاد می زد:

هُوَ المَوتُ فَاصنَع وَیک ما أنتَ صانِعُ

فَأَنتَ بِکأسِ المَوتِ لا شَک جارِعُ

فَصَبرٌ لِأَمرِ اللّهِ جَلَّ جَلالُهُ

فَحُکمُ قَضاءِ اللّهِ فِی الخلقِ ذایع

«این مرگ است. هر چه می توانی، انجام بده. تو از جام مرگ، بی شک، خواهی نوشید. پس برای انجام فرمان خداوند عزّوجلّ، استقامت داشته باش که تقدیر الهی در میان بندگانش، اجرا می گردد.»

عده ای از دشمنان را به درک واصل کرد. از هر طرف به حضرت هجوم آوردند و محاصره کردند و اسیرش کردند.[6] وقتی بالای دارالاماره با بدنی مجروح و تیرخورده، دندان های شکسته، صورت غرق به خون قرار گرفت، اشک از چشمان مسلم بن عقیل جاری شد. گفتند: کسی مثل تو که بی تابی نمی کند. فرمود: به خدا قسم، برای خودم، بی تابی نمی کنم. بی تابی من، برای حسین(ع) و خانوادۀ اوست که با نامۀ من به کوفه می آیند.[7]

در فکر خود نیم که چه آمد به سر مرا

خود آگهی که دل نگران سر توأم

مولا میا به کوفه که با چشم خونفشان

بالای دار یاد تو و خواهر توأم[8]

بیایید با جناب مسلم بن عقیل، بر ارباب بی کفن اشک بریزیم.

شیخ مفید(زه) می نویسد: «وقتی شمر، شجاعت عزیز زهرا(ع) را دید به تیراندازها دستور تیر داد. آن قدر تیر بر بدن نازنین امام حسین(ع) زدند که دیگر جای خالی بر بدنش نماند. »[9] تا جایی که وقتی خواهر آمد بالای پیکر برادر بر سر و صورت زنان ناله می زد: «وا حُزناه، وا کرباه عَلَیک یا أباعَبدِاللّهِ، الیوم ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ (ص) یا أصحابَ مُحَمَّدٍ، هؤُلاءِ ذُرِّیةُ المُصطَفی یساقونَ سَوقَ السَّبایا[10]؛ وای از غم و رنج تو، ای ابا عبد اللّه! امروز، جدّم پیامبر خدا(در گذشت. ای یاران محمّد! اینان، فرزندان محمّدِ مصطفایند که آنان را به سان اسیران با اجبار می برند».

تو زیر سنگ و نیزه ها، بدون سر فتاده ایمرا به کوفه می برند، به ضرب تازیانه اینگاه کن به خواهرت، به اشک چشم دخترتمانده دل غمین ما، کنارجسم اطهرت[11]

(أَلَا لَعْنَةُ الله علَی الظَّالِمِینَ([12]

مرثیۀ دوم: ورود کاروان امام حسین(ع) به کربلا:

السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ خاتَمِ النَّبِیّینَ، وَ ابْنَ سیِّدِ الْوَصیّینَ… لَعَنَ اللَّهُ امَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الْمحارِمَ، وَ انتَهَکَتْ فیکَ حرْمَةَ الْإِسلامِ، السلامُ عَلَیْکَ وَ عَلی جَدِّکَ وَ ابیکَ، وَ امِّکَ وَ اخیکَ، وَ عَلَی الْأَئِمَّةِ مِنْ بَنیکَ وَ عَلَی الْمُسْتَشْهَدینَ معَکَ وَ رَحمَةُ اللَّه وَ برَکاتُهُ[13]

محمل نگه دارید، یاران! یار، اینجاست

بیت الحرام و کعبۀ دلدار اینجاست

محمل نگهدارید زیرا تشنگان را

آب از دم شمشیر آتشبار اینجاست

محمل نگهدارید کز خون شهیدان

دامان صحرا، سر به سر گلزار اینجاست

اینجا نبود و ذات حق ما را صدا کرد

اینجا نه موی سر، که باید سر فدا کرد[14]

یکی از یاران امام صادق(ع) بنام صفوان جمال می گوید: شنیدم حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی برخی از زمین و آب ها را بر بعضی دیگر برتری داد، برخی از زمین ها تکبّر کردند و تعدادی از زمین ها ستم و تعدّی کردند. بنابراین آب و زمینی باقی نماند مگر آن که خدا عقابش کرد چون در مقابل خدای متعال تواضع و فروتنی نکردند حتّی خداوند متعال مشرکین را بر کعبه مسلّط کرد و به زمزم آبی شور وارد کرد تا طعمش فاسد گردید. ولی زمین کربلا و آب فرات اوّلین زمین و اوّلین آبی هستند که خداوند متعال مقدّس و پاکیزه شان نمود و برکت به آن ها داد و به زمین کربلا دستور داد: سخن بگو به آن چه خدا تو را به آن فضیلت داده است. مگر نبوده که زمین ها و آب ها بعضی بر برخی دیگر تفاخر و تکبّر کردند ؟!

زمین کربلا عرض کرد: «أَنَا أَرْض اللَّه الْمُقَدَّسَةُ الْمُبَارَکةُ، الشِّفَاءُ فی ترْبَتِی وَ مَائِی وَ لَا فَخْرَ بَلْ خَاضِعَةٌ ذَلِیلَةٌ لِمَنْ فَعَلَ بِی ذَلِک وَ لَا فَخْرَ عَلَی مَنْ دُونِی بَلْ شُکراً لِلهِ فَأَکرَمَهَا وَ زَادَ فِی تَوَاضُعِهَا وَ شَکرَهَا اللَّهُ بِالْحُسَینِ(ع) وَ أَصْحَابِهِ؛ من زمین خدا بوده ام که خدا من را مقدّس و مبارک آفرید، خدا شفاء را در تربت و آب من قرار داد، هیچ تکبّری نکردم بلکه در مقابل آن کس که این فضیلت را به من داده فروتن و ذلیل می باشم، چنانچه بر زمین های پست از خودم هم فخر نمی کنم بلکه خدا را شکر و سپاس می کنم. پس خداوند متعال بواسطه حسین(ع) و اصحابش آن سرزمین را مورد اکرام قرار داد و در تواضع و فروتنی و شکرش افزود».

سپس امام صادق(ع) فرمود: «مَنْ تَوَاضَعَ لِلهِ رَفَعَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تکبَّرَ وَضَعَهُ اللَّهُ تَعَالَی؛ کسی که برای خدا تواضع و فروتنی کند خداوند مقام او را بلند می کند و کسی که تکبّر کند او را پست و ذلیل خواهد نمود.»[15]

ای همۀ عشق و وفا یا حسین پادشه کرببلا یا حسینای همه، هستی منباده و مستی منحسین حسین یا حسین

این جا سرزمینی است که وقتی امیرمومنان(ع) به کربلا رسید با دست بر روی زمین زد، مشتی از خاک آن برداشت و بویید و فرمود: «واحَبَّذَا الدِّماءُ یسفَک فیهِ؛ ای وای که چه خون هایی بر این زمین ریخته می شود.»[16]

کرببلا نظاره کن، جامۀ صبر پاره کن

سینه پر از شراره کن، خون به جگر، دوباره کن

تو ای زمین کربلا، بر همگان بزن صلا

بگو بگو که آمده شیرزن دشت بلا[17]

مرحوم شیخ صدوق (زه) به نقل از امام صادق(ع) از پدرش از امام زین العابدین(ع) نقل می کند: پدرم امام حسین(ع) حرکت کرد تا در کربلا، فرود آمد و پرسید: أی مَوضِعٍ هذا؟ «نام این سرزمین چیست؟ ». فَقیلَ: هذا کربَلاءُ یابنَ رَسولِ اللّهِ: گفتند: ای فرزند پیامبر خدا! این جا کربلاست. تا شنید این جا کربلا است فرمود: «هذا، وَاللّهِ یوم کرب وبَلاءٍ، وهذَا المَوضِعُ الَّذی یهَراقُ فیهِ دِماؤُنا، ویباحُ فیهِ حَریمُنا؛ به خدا سوگند، این، روزِ کرب و بلاست و این جا، همان جایی است که خون های ما در آن، ریخته و حرمت ما، شکسته می شود».[18]

اینجا شود سرهای ما از تن بریدهاینجا شود تنها به خاک و خون کشیدهاینجا نوامیس خدا در مقتل خونجسم مرا شویند، با اشک دو دیده[19]

من نمی دانم، اهل حرم امام حسین(ع)، موقع ورود چه حالی داشتند. قطعاً در اضطراب بودند اما هیچ وقت ورود این کاروان با خروج این کاروان قابل مقایسه نیست. اگر روز ورود اضطراب دارند، بچه ها و خانم ها ترسیدند، اما لااقل امام حسین(ع) دارند. لااقل جوانان بنی هاشمی و اصحاب را دارند. لااقل مَحرم ها دور کاروان جمعند، تا نامحرم ها اهل حرم را نبینند. اما بمیرم چند روز دیگر نه حسینی دارند، نه جوانانی، نه محرمی، عزیزانشان با بدن بی سر و غرق به

خون به روی زمین گرم کربلا افتاده اند.

مرحوم سید ابن طاووس می نویسد: «زن ها را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را به آتش کشیدند. زنان، پریشان و نالان و گریان از خیمه ها بیرون دویدند و مانند اسیران در بند و خوار، راه می رفتند و می گفتند: بِحَقِّ اللّهِ إلّا ما مَرَرتُم بِنا عَلی مَصرَعِ الحُسَینِ(ع)؛ شما را به خدا قسم، ما را از قتلگاه حسین(ع)، عبور بدهید!؛ فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلَی القَتلی صِحنَ وضَرَبنَ وُجوهَهُنَّ؛ وقتی نگاه اهل حرم به جسم پاره پارۀ شهیدان افتاد، ناله می زدند و بر صورت خود می زدند. حضرت زینب(ع) از سوز دل صدا می زد: وا مُحَمَّداه، بناتُک سبایا، وذُرِّیتک مُقَتَّلَةٌ تَسفی عَلَیهِم ریحُ الصَّبا، وهذا حُسَینٌ مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ القَفا، مسلوبُ العمامَةِ وَالرِّداءِ؛ ای محمّد، دخترانت اسیر گشته اند، فرزندانت قطعه قطعه شده اند و باد صبا بر آنان می وزد. این، حسینِ است که سرش از قفا بُریده شده، بی عمامه و رَدا؛ ثُمَّ إنَّ السَکینَةَ اعتَنَقَت جَسَدَ الحُسَینِ(ع) فَاجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأَعرابِ حتّی جَرُّوها عَنهُ؛ آن گاه سکینه، پیکر پدرش حسین (ع) را در آغوش گرفت. گروهی از بادیه نشینان، گرد آمدند و او را از حسین(ع)، جدا کردند. »[20]

مرثیۀ سوم: حضرت رقیه (ع)

السَّلامُ عَلَیْکَ ایُّهَا الصِّدّیقُ الطَّیِّبُ الزَّکِیُّ الْحَبیبُ الْمُقَرَّبُ، وَابْنُ رَیحانَةِ رَسولِ اللَّهِ، ما اکْرَمَ مَقامَکَ، وَاَشْرَفَ مُنْقَلَبَکَ، اَشْهَدُ لَقَدْ شَکَرَ اللَّهُ سَعْیَکَ، وَاجْزَلَ ثوابَکَ، وَالْحقَکَ بالذِّرْوَةِ الْعالِیَةِ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ وَرِضْوانُهُ؛[21]

ای مُلک دل از آنِ شما آلِ پیمبر

جانِ همه قربانِ شما آلِ پیمبر

پیرانِ خرد را همه پیرند و مریدند

اطفالِ دبستانِ شما آلِ پیمبر

چون شمع بسوزیم که سوزِ جگرِ ماست

از سینۀ سوزانِ شما آلِ پیمبر[22]

مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده (فرزند مرحوم حاج شیخ عباس قمی) نقل کرده اند که یکسال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم، تا جایی که منبر رفتن و سخنرانی کردن برایم ممکن نبود. پس از معاینه معلوم شد بعضی از تارهای صوتی من از کار افتاده و فلج شده است. پزشک مربوطه دستور داد که لازم است تا چند ماه از رفتن به منبر خودداری کرده و حتی از حرف زدن با دیگران نیز اجتناب نمایم، تا شاید سلامتی از دست رفته مجدداً به من برگردد، این بیماری باعث پریشانی زیادی در وجودم شد تا این که یک روز بعد از نماز با چشم گریان و حال نالان به وجود مقدس اباعبدالله(ع) متوسل شدم، عرض کردم: یابن رسول الله، صبر در مقابل چنین بیماری برای من طاقت فرساست. من اهل منبرم ولی با این بیماری نمی توانم نوکری کنم، عنایتی بفرمایید تا خدا شفایم دهد، در عالم خواب، خودم را در اتاق بزرگی دیدم که نیمی از اتاق روشن بود و قسمت دیگر آن کمی تاریک. در آن قسمت که روشن بود، امام حسین(ع) را دیدم که نشسته هستند. هر چه در عالم بیداری گفته بودم در عالم خواب هم به آقا عرض کردم که با این حنجرۀ از کار افتاده چطور منبر بروم در حالی که دکتر منع کرده، تضرع زیادی کردم، حضرت به من اشاره کردند و فرمودند: به آن سیدی که جلوی درب اتاق نشسته بگو چند جمله ذکر مصیبت دخترم (رقیه(ع))را بخواند و شما کمی اشک بریزید، ان شاء الله تعالی خوب می شوید.

من به در اتاق نگاه کردم دیدم شوهر خواهرم که از سادات و در تهران امام جماعت است، نشسته است. امر آقا را به ایشان رساندم. ایشان می خواست از ذکر مصیبت خودداری کند، خود سیدالشهدا(ع) فرمودند: روضه دخترم را بخوان ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه (ع) شد و من هم گریه می کردم و اشک می ریختم که ناگهان فرزندان از خواب بیدارم کردند و خیلی متأثر و متأسف شدم، ولی وقتی به پزشک خودم مراجعه کردم و معاینه کرد تعجب کرد و از من پرسید که شما چه دارویی مصرف کردید که به این زودی نتیجه گرفتید؟ جریان توسل و خواب را گفتم. دکتر بی اختیار قلم از دستش بر زمین افتاد و قطره قطره اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: آقا! این ناراحتی شما جز توسل و عنایت و امداد الهی چاره و راه علاج دیگری نداشت.

این گنج غم که در دل خاک آرمیده استاین دخترِ حسینِ سر از تن بریده استاین است دختری که پدر را به خواب دیدکز دشت خون به نزد اسیران رسیده است.[23]

خدا لعنت کند یزید و کسانی را که امام سجاد(ع) و کاروان اسرا را در خرابه ای جای دادند که هرآن، نزدیک بود سقف آن بریزد زن ها و بچه ها در این خرابه از ترس چه ها کشیدند.[24] روزها از گرما و چشم نامحرم ها در امان نبودند و شب ها از سرما آرامش نداشتند. نیمه شب دختر سه، چهار سالۀ امام حسین (ع) ناگهان از خواب پرید و بهانۀ بابا گرفت وقتی یک دختر بچه بهانۀ پدر می گیرد اطرافیان به او محبّت کرده و او را تسکین می دهند و هر طور شده و به هر وسیله ای سعی در آرام کردن او دارند، اما دل ها بسوزد برای نازدانۀ اباعبدالله(ع) که وقتی نیمه شب بلند شد و بهانۀ بابا گرفت و صدا زد: اَینَ اَبیَ الحُسَینُ فَاِنّی رَاَیتُهُ فِی المَنامِ مُضطَرِباً شَدیداً؛[25] پدرم حسین کجاست؟ او را در خواب دیدم که سخت ناراحت و پریشان بود؛ عوض این که به او دلداری دهند، سر بریدۀ بابا را در طبقی قرار دادند و مقابل نازدانه گذاشتند. سرپوش را کنار زد و چشمانش به سر بریده افتاد، سر را برداشت و بغل کرد و آه و ناله اش بلندتر شد، مگر یک دختر سه، چهار ساله چقدر طاقت دارد که سر بریدۀ بابا را در دامانش بگذارند و او زنده بماند. با همان زبان کودکی شروع به درد دل با پدر کرد(زبان حال): یا اَبَتاهُ مَن ذَاالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ، یا اَبتاهُ من ذَاالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؛[26] پدرجان چه کسی محاسنت را به خونت رنگین کرده؟ ای پدر چه کسی رگ های گردنت را بریده (سر از بدنت جدا کرده)؟ ای پدر چه کسی مرا یتیم کرده؟ ای پدر چه کسی پیشانیت را شکسته؟ تا این که صدا زد باباجان من هم بگویم که چه با من کردند؟

سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی

کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام

دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است

یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام

خم شد و صورت به صورت پدر گذاشت و بلند بلند گریه کرد ولی طولی نکشید که دیدند صدای نازدانه نمی آید، نگاه کنند و ببینند سر بریده یک طرف افتاده و دختر هم یک طرف جان به جان آفرین تسلیم کرده است اهل بیت(ع) با دیدن این منظره، صدا به گریه بلند کردند. داغشان تازه شد. اهالی دمشق از زن و مرد وقتی این مصیبت را فهمیدند همه گریه کردند.[27]

کوچکترین ستارۀ دریا کمی بخواب

آتش گرفت دامن صحرا کمی بخواب

دیگر بس است بر سر نی هر چه دیده ای

لَختی ببند پِلک تماشا کمی بخواب

تو کودکانه حس مرا داغ می زنی

آتش مزن به سینۀ گل ها کمی بخواب

(وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظلَمُوا أَی منْقَلَبٍ ینقَلِبُونَ)[28]

مرثیه چهارم: حر بن یزید ریاحی (ره):

السَّلامُ عَلَیْکَ یا ابا عَبْدِاللَّهِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یا ابا عَبْدِ اللَّهِ، رَحِمَکَ اللَّهُ یا ابا عبْدِاللَّهِ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ شرِکَ فی دَمِکَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ بَلَغَهُ ذلِکَ فَرَضِیَ بِهِ، انَا الَی اللَّهِ مَنْ ذلِکَ بَری ءٌ؛[29]

جایی نداشتیم اگر این روضه ها نبود

شقی نبود اگر غم کرب و بلا نبود

برما ز آبروی خودت خرج کرده ای

ای وای اگر که لطف نگاه شما نبود

ما با لباس نوکری اش زنده مانده ایم

عمری نبود اگر غم ارباب ما نبود[30]

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کلُ مَنْ بَکی مِنْهُمْ عَلَی مُصَابِ الْحُسَینِ أَخَذْنَا بِیدِهِ وَ أَدْخَلْنَاهُ الْجنَّة[31]: هرکسی از امّت من بر مصیبت های حسین(ع) گریه کند، در قیامت دست او را می گیریم و او را وارد بهشت می کنیم.» آقا جان یا صاحب الزمان! برای ما دعا کنید که طوری برای جد غریبتان اباعبدالله(ع) گریه کنیم که سبب آمرزش گناهان باشد. گریه ای که از روی معرفت به امام حسین(ع) باشد؛ گریه ای که ما را حسینی کند. خوشا به حال کسی که چنان گریه بر اهلبیت(ع) در او اثر می گذارد که فکر گناه هم نمی کند چه برسد به خود گناه. امشب از شهیدی بخوانیم که چنان توبه ای کرد که به درگاه امام حسین(ع) آبرو پیدا کرد.

ای حرّ تو دگر حرّ فداکار حسینی

آزاد شدی زآنکه گرفتار حسینی

نفروختی آخر شرف و عزّت خود را

اجر تو همین بس که خریدار حسینی

شرمنده نباشی ز گناهت که پس از این

هم یاور زهرایی و هم یار حسینی[32]

حرّ نزد عُمَرِ بن سَعد رفت و به او گفت: «آیا واقعا قصد جنگیدن با حسین بن علی(ع) را داری؟ گفت: آری به خدا قسم، چنان جنگی کنم که آسان ترین آن، افتادن سرها و بریدن دست ها باشد، وقتی حر این جملات را از عمرسعد شنید از او جدا شد و در گوشه ای از لشکر ایستاد، ولی آرام آرام به طرف سپاه امام حسین(ع) نزدیک شد. شخصی به او گفت: ای حرّ! چه می کنی؟ گفت: خود را بین بهشت و دوزخ می بینم، ولی به خدا قسم من بهشت را انتخاب می کنم. و به سوی خیمه های اباعبدالله(ع) حرکت کرد.[33]

چه کشش بود در آن جلوه جذّاب مگر که به یک جذبه چنین جان تو جذّاب افتاد

دستش را روی سرش گذاشته بود و عرضه داشت: «اللَّهمَّ إِلَیک أَنیبُ فَتُبْ عَلَی فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیائِک وَ أَوْلَادَ نبِیک؛ پروردگارا؟ من بسوی تو بازگشته ام توبه مرا بپذیر، همانا من دل های دوستان و فرزندان پیامبر تو را لرزاندم سپس به امام حسین(ع) عرض کرد: یا ابْنَ رَسُولِ اللَّه هلْ لِی مِنْ تَوْبَة آیا توبه من قبول است؟  قالَ نَعَمْ تَابَ اللَّهُ عَلَیک؛ فرمود: آری، خدا توبه تو را پذیرفت.»[34] حرّ گفت: یا بن رسول اللَّه! به من اجازه بده تا به جنگ با دشمن بروم اجازه گرفت و وارد میدان شد و صدا زد: أَضرِبُ فی أَعْنَاقِکمْ بِالسَّیفِعَنْ خَیرِ مَنْ حَلَّ بِلَادَ الْخَیف[35]

من با این شمشیر از طرف بهترین مردانی که از بلاد خیف آمده اند بگردن های شما می زنم.

جانانه و مردانه مبارزه کرد و تعدادی از نیروهای لشکر دشمن را به هلاکت رساند ولی طولی نکشید که او را محاصره کردند و با ضربات زیادی به شهادت رساندند وقتی امام حسین(ع) چشمش به پیکر حرّ افتاد فرمود: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یا حرُّ أَنتَ حرٌّ کمَا سُمِّیتَ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَة: ای حر به به!! تو همان طور که نامت نشان می دهد در دنیا و آخرت آزاد مرد هستی.[36]

شهد شیرین شهادت به تو ارزانی باد

آه از این مردن شیرین، دهنم آب افتاد

عرض کنیم یا اباعبدالله! سر شهدا را لحظۀ شهادت در آغوش گرفتی و احترام کردی، اما وقتی خود شما روی زمین افتادی چه کسی آمد سرت را در آغوش بگیرد؟ در زیارت ناحیه مقدسه می خوانیم که با گوشه چشمش به طرف خیمه هایش نگاه می کرد. ناگهان احساس کرد سینه اش سنگین شد؛ «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِک وَ مُولِغٌ سَیفَهُ عَلَی نَحْرِک قَابِضٌ عَلَی شَیبَتِک بِیدِهِ ذَابِحٌ لَک بِمُهَنَّدِهِ؛[37] در همان حال شِمرِ ملعون بر سینه مبارکت نشسته و شمشیر خویش را بر گلویت سیراب می نمود، با دستی مَحاسنِ شریفت را در مُشت می فِشرد، (و با دست دیگر ) با تیغِ سر از بدنت جدا می کرد.»

«وا قتیلاه واحسینا وا غربتاه»

مرثیۀ پنجم: ذکر مصیبت جناب حبیب بن مظاهر (ره)

السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِث مُحَمَّدٍ سَیِّدِ رُسُلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ امیرِ الْمُؤْمِنینَ وَخَیْرِ الْوَصِیّینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ الْحَسَنِ الرَّضِیِ الطَّاهِرِ الرَّضِی الْمَرْضِیِّ، السَّلامُ عَلَیْکَ ایهَا الصدّیقُ الْأَکْبَرُ، السَّلامُ عَلَیْکَ ایهَا الْوَصیُّ الْبَرُّ التَّقِیُّ، السَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلیَ الْأَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، وَاناخَتْ بِرَحْلِکَ؛[38]

گرد غربت در وطن بنشست چندی بر عذارت

بال می زد مرغ دل از کوفه گِرد کوی یارت

عشق ثارالله می برد از دل و از جان قرارت

کوفه بود و سینه سوزان و چشم اشکبارت

واشدی چون گل به بستان یا حبیب بن مظاهر

نامۀ فرزند زهرا شد مدال افتخارت

***

تو نماز وصل را پیش از نماز ظهر خواندی

تیر دشمن را به جای دیده بر قلبت نشاندی

خون خود را در قدوم یوسف زهرا فشاندی

از خودی ها پا کشیدی تا خدا خود را رساندی

از ازل با یار بودی، تا ابد با یار ماندی

ای به راه یار قربان یا حبیب بن مظاهر[39]

یکی از اصفیای اصحاب امیرمومنان (ع) که در ردیف میثم تمّارها و رُشَید هَجَری ها به حساب می آمد، حبیب بن مظاهر اسدی است. وقتی حبیب وارد میدان نبرد شد رجزخوانی کرد و صدا زد:

اَنَا حَبیبُ وَ اَبی مظاهِرُ

فارِسُ هیجاءَ وَ حَربِ تُسعَرُ

اَنتُم اَعَدُّ عُدَّهُ وَ اَکثَرُ

وَ نَحنُ اَوفی مِنکُمُ وَ اَصبَرُ[40]

من حبیبم و پدرم مظاهر است، سوارکار و شجاع میدان جنگ های شعله ورم. درست است که تجهیزات جنگی شما از ما بیش تر است، ولی وفا و صبوری ما بیش تر است.

این پیرمرد نورانی و قاری قرآن شجاعانه جنگید و عده ای را به هلاکت رساند. ولی نانجیبی به او حمله کرد و شمشیری بر فرق مبارک حبیب زد و حبیب با همین ضربه از اسب به زمین افتاد و خواست از زمین بلند شود که خبیث دیگری ضربۀ دیگری به سر او زد و شخص نانجیب دیگری سر از بدن مبارکش جدا کرد.[41] ابو مخنف می گوید: لَمّا قُتِلَ حَبیبُ بنُ مُظاهر هَدَّ ذالِکَ حُسَینا وَ قالَ عِندَ ذالِکَ اَحتَسِبُ نفسی وَ حُماهَ اَصحابی؛[42] وقتی حبیب بن مظاهر کشته شد. امام حسین (ع) درهم شکسته شد و فرمود: تمام این مصائب خودم و یاران و اصحابم را به حساب خدا می گذارم.

وقتی بالای سر بدن حبیب آمد فرمود: «لِلّهِ دَرُّک یا حَبیب لَقَد کنتَ فاضِلاَ تَختِمُ القُرآنَ فِی لَیلَة واحِدَة؛[43] حبیب، خدا تو را پاداش نیک دهد، تو مرد دانشمند و بافضلی بودی و در یک شب یک ختم قرآن می نمودی ».

بعد از شهادت حبیب، یاران دیگر بودند که به امام حسین(ع) تسلیت گویند و به حجت خدا تسکین دهند اما دل ها بسوزد برای ساعتی که سیدالشهدا کشته شدند و اهل حرم به کنار بدن های بی سر و قطعه قطعه آمدند که در آن ساعت پشت و پناهی نداشتند و آن جا کسی نبود که به زینب و دختران یتیم شده و زنان داغدیده تسکین دهد.

مرثیۀ ششم: فرزندان حضرت زینب(ع)

أَلسَّلامُ عَلی حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ علَیْک  وَ عَلی ابآئِک  الطّاهِرینَ، أَلسَّلامُ عَلَیْک  وَ عَلی أَبْنآئِکَ الْمُسْتَشْهَدینَ[44]

هر چه مستی ها فزونتر، هست ساغر بیش تر

چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیش تر

عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیش تر

دارد اصلاً کربلا از کوفه لشگر بیش تر

گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم

دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم

من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین

با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین

بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین

هستی خود را به لشگرگاه آوردم حسین

میوۀ دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت

پارۀ جان پروراندم تا شود قربانی اَت

نو غلامانم اگر شمشیر گردانی کنند

راهی کویِ دَرَک یلهای میدانی کنند

یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند

قلب لشگر را شکافند و مسلمانی کنند

من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان

نیزه و شمشیرها نقل و نباتِ بزمشان

این دلاور مردهای نوجوان مست توأند

گرچه شاگردان عباسند دلبست توأند

داغداران علی اکبر به پیوست توأند

عاشقانه کشتۀ یک بوسه از دست توأند

بسکه در رخسارشان شوق شهادت دیده ام

در رهت پرپر شدن را چون ولادت دیده ام

می روند اما خیالت راحت ای سالار من

آری این دیدار باشد آخرین دیدار من

این من و این حاصلِ یک عمر از گلزار من

بعد از این در خیمه پنهان می شود رخسار من

ای سلیمان هدیۀ مور است از من کن قبول

جان زهرا رد مکن جان علی جان رسول[45]

عبدالله ابن جعفر که به علت بیماری و سن زیاد از آمدن به کربلا معذور بود ولی دو نور دیده اش عون و محمد را همراه مادرشان حضرت زینب(ع) فرستاد و سفارش کرد که اگر جنگی رخ داد از حریم امام حسین(ع) دفاع کنند. روز عاشورا حضرت زینب(ع) وارد خیمه شد گویا دید، بچه ها لباس رزم به تن کردند کلاه خود به سر گذاشتند، شمشیر حمایل کردند صدا زد، بچه های من ببینم چگونه خود را فدای امام زمانتان می کنید، ببینم چگونه جانفشانی می کنید، مادر فدای شما، عزیزانم به محضر دایی جان بروید و اجازه بگیرید اگر اجازه نداد التماسش کنید و به دست و پایش بیفتید.

مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی

این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است

بچه ها پیش دایی خود امام حسین(ع) آمدند و عرضه داشتند دایی جان! اجازه بده فدایی شما شویم. ولی گویا اجازه نفرمود. بار دوم با مادرشان زینب(ع) آمدند. دست جوان های رشیدش را گرفته و عرضه می دارد برادر اجازه بده جوان های من فدای شما شوند.

برگرد سمت خیمه ها تنهای تنها

من بی تو خواهم مُرد ای آقای تنها

آماده کردم هر چه باشد را برایت

آورده ام عون و محمد را برایت

حالا که پر وا می کنند آقا نگو نه

آقا بزرگی کن بیا حالا نگو نه

راضی نشو با گریه برگردند خیمه

هر آن چه می خواهی بگو، اما نگو نه

من یادشان دادم که پیش تو بگویند

دایی به جان مادرت زهرا(ع) نگو نه[46]

آن قدر زینب اصرار کرد تا این که اجازه میدان رفتن فرزندان را گرفت. فرزند رشید زینب(ع) وارد میدان شد و شروع کردن به رجزخوانی و فریاد زد:

انْ تُنْکرُونی فَانا ابْنُ جعْفرِ

شهید صدْقٍ فی الجنانِ ازْهرِ

یطیر فیها بِجَناح اخضَرِ

کفی بهذا شَرَفاً فِی الْمَحْشَرِ[47]

اگر مرا نمی شناسید، بدانید من پسر جعفرم که با صداقت به جنگ با دشمن رفت و به شهادت رسید و او همان است که با بال سبز در بهشت پرواز می کند و همین شرافت در محشر مرا کافی است.

ما که از نسل علی حیدر کرار هستیم

یادگار حرم جعفر طیار هستیم

دست ما در کفنی کرده بر این پیکر ما

اذن تو هدیه بود بهر دل مادر ما

خواهد او هر چه که دارد بدهد در ره تو

خون ما را بکند زیب و فَرِ درگه تو

در رگ ما به خدا غیرت حق جلوه گر است

مشو راضی نگریم مادر ما خون جگر است

پسران زینب(ع) با شجاعت جنگیدند، نمی دانم چقدر طول کشید تا او را محاصره کردند و داغش را به دل مادرش زینب گذاشتند. بانوان حرم به استقبال جنازه های آن ها آمدند، همیشه زینب(ع) در پیشاپیش بانوان بود، ولی این بار زینب(ع) دیده نمی شد او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده پسرانش بیفتد و بی تابی کند و از پاداشش کم شود. اینجا سیدالشهدا (ع) بود که به خواهر داغدیده اش تسکین دهد و او را دلداری دهد، ولی غروب عاشورا که حسین را به خاک و خون کشیدند کسی نبود به زینب(ع) دلداری و تسکین دهد.

از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین

دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین

مرثیۀ هفتم: عبدالله بن حسن (ع)

اَلسَّلامُ عَلَی ابنِ خاتَمِ الاَنبِیاءِ، اَلسَّلامُ عَلَی ابنِ سَیِّدِ الاَوصِیاءِ، اَلسَّلامُ عَلَی ابنِ خَدیجَهِ الکُبری، اَلسَّلامُ عَلَی ابنِ فاطِمَهَ الزَّهراء؛[48]

حسین خسته و بی تاب بین گودال است

ز فرط تشنگی و آفتاب، بی حال است

نهاد دشمن او پای داخل گودال

رسید روضه به اینجا، زبان من لال است

دوید از وسط خیمه کودکی بیرون

حسین بیش تر از پیش ناخوش احوال است

آهای وارث جنگ جمل بترس از او

تجسّم حسن است این، اگر چه کم سال است

بدون تیغ و سپر، هیبت علی دارد

که گفته میوه این باغ و بوستان کال است؟

هنوز بیشۀ این دشت، شیر نر دارد

درست مثل علی اکبرش جگر دارد

گرفته اید علی های خیمه را امّا

حسین کرببلا باز هم پسر دارد

کشید روضه به اینجا، حسین تنها شد

هنوز در تن خود جان مختصر دارد[49]

نانجیبی جلو آمد و با شمشیر ضربه محکمی بر فرق مبارک سیدالشهدا(ع) زد، کلاه خود، شکافته شد و بر سر امام اصابت کرد. خون جاری شد، حضرت پارچه ای را طلب کردند. پیشانی را بستند و عمامه ای روی آن بستند. دور حضرت حلقه زدند و امام را محاصره کردند. عبدالله بن حسن(ع) که یازده، دوازده سال بیش تر ندارد و عموحسین برایش خیلی عزیز است؛ چرا که برای عبدالله پدری کرده و به جای پدر او بوده ناگهان دستش را از دست عمّه جدا کرد و به سمت عموحسین دوید. عمه صدا زد. برادرزاده برگرد، عرض کرد عمّه جان! «لا وَاللهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی؛[50] به خدا عمویم را رها نمی کنم.»

صدای غربت خون خدایم

پرستوی غریب مجتبایم

امید آخر ثاراللهم من

ألا ای کوفیان عبداللهم من

سپر آورده ام بهر عمویم

بود دست بریده آبرویم

مرا با خود ببر عمو از اینجا

دلم کرده هوای روی بابا

عمو جانم عمو جانم عمو جان![51]

چشمش افتاد، دید خبیثی شمشیرش را بلند کرده و قصد دارد ضربه به سر مبارک عمو بزند. عبدالله فریاد زد: «وَیلَک یا ابْنَ الْخبِیثَةِ أَ تقْتُلُ عَمِّی؟؛[52] وای بر تو ای فرزند زن خبیثه، آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟»

می رسد از گوشۀ مقتل صدای مادرش

ای دشمن خدا بیا و دست بردار از سرش

گیسوان مادر ما را پریشان می کنی

بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او

پای خود بردار از روی لبان اطهرش

دل مسوزان بی حیا عمّه تماشا می کند

با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش

دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو

تا سپر باشد برای ناله های آخرش

از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا

پای خود مگذار روی بوسۀ پیغمبرش[53]

دستش را سپر شمشیر کرد ولی نانجیب چنان شمشیر زد که دست قطع شد، ولی چنان قطع شد که به پوستش آویزان بود. صدا زد: یا عَمَّاهُ؟ عموجان به فریادم برس. حضرت یتیم برادر را بغل گرفت: «یا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَی مَا نَزَلَ بک وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِک الْخَیرَ فَإِنَّ اللَّهَ یلْحِقُک بِآبَائِک الصَّالِحِینَ؛[54] عزیز جان برادرم. صبور باش که آن چه برای تو پیش آمده خیر است همانا خداوند تو را به پدران صالحت می رساند.» همین جا بود که ناگهان حرمله تیری رها کرد و در حالی که عبدالله در آغوش و روی سینه عمویش بود تیر بر گلوی عبدالله نشست و او را پرپر کرد و روی سینۀ عموجانش جان داد

زنی خمیده عمو رد شد از لب گودال

نگاه کن نکند مادر تو زهرا بود

مرثیۀ هشتم: قاسم بن الحسن(ع)

السَّلَامُ عَلَی الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی الْمَضْرُوبِ علَی هامَتِهِ الْمسْلُوبِ لَامَتُهُ حِینَ نَادَی الْحُسَینَ عَمَّهُ فَجَلَا عَلَیهِ عَمُّهُ کالصَّقْرِ؛[55]

حسن جوان شده یا اینکه مرتضی آمد؟

و یا که ماه، به صحرای نینوا آمد؟

تو قاسم بن حسن یا که نه … یلِ جَمَلی؟

که از وقار قدَت بوی مجتبی آمد

زره نیاز نداری، تو بچۀ حسنی

که هیبت تو به چشمانم آشنا آمد

وان یکاد بخوانید و بر فراز کنید

که پهلوان حسن … شیر کربلا آمد

نگو که یک نفر آمد به رزمگاه حسین

برای یاری من لشکر خدا آمد

مریض هجر حسن بوده ام خدا را شکر

تو آمدی و به همراه تو شفا آمد

به قامت تو بگویم هزار ها تکبیر

کمی درنگ بکن تا ببینمت دلِ سیر

رجز بخوان که رجزهایت افتخار من است

بگو که «اِبن حسن» بودنم شعار من است

برادرم حسن انگار، در کنارم هست

و با غرور، بگوید که یادگار من است!

از آن طرف پدرم آمده به بدرقه ات

و داد می زند این تیغ ذوالفقار من است

صدای مادرم آمد … ادب کنید، همه

به ناله گفت که این مرد، از تبار من است

تمام اهل حرم آمدند، پشت سرت

صدای عمه ات آمد که این قرار من است

ولی نگاه تو می گفت: می روم میدان

که جام سرخ شهادت در انتظار من است

تو رفتی و همه دلخوشی ما هم رفت

تمام دار و ندارم به رزمگاهم رفت[56]

یتیم امام مجتبی(ع) است دو، سه ساله بوده پدرش را از دست داده اباعبدالله هم عموست هم پدر. حضرت خیلی قاسم را دوست داشتند، بعد از شهادت علی اکبر، نزد عمو آمد تا اجازه بگیرد، عمو اجازه نداد؛ فلَم یزَلِ الغُلامُ یقَبِّلُ یدَیهِ ورِجلَیهِ ویسأَلُهُ الإِذن حَتّی أذِنَ لَهُ؛[57] خودش را روی دست و پای عمو انداخت و آنقدر دست و پای عمو حسینش را بوسید و التماس عمو را کرد تا اجازه گرفت، عمو و برادرزاده یکدیگر را بغل گرفتند و با هم مدت زیادی گریه کردند تا که بی حال شدند، اجازه گرفت و آمادۀ میدان نبرد شد

آنقدر کوچک است که پایش به رکاب نمی رسد کلاه خود در اندازۀ او نیست، وارد میدان شد و مثل ماه می درخشید.

بر فرس تندرو هر که تورا دیدگفت برگ گل سرخ را باد کجا میبرد

کسی حضرت قاسم(ع) را نمی شناخت، شروع کرد به رجز خواندن و معرفی کردن: إن تَنکُرونِی فأنَا ابنُ الحسنِ؛ سِبطُ النبیِّ المصطفی المؤتَمَن؛[58] اگر مرا نمی شناسید، بدانید منم قاسم فرزند حسن، نوۀ پیغمبر برگزیده.

با قدرت و جانانه می جنگد و با شجاعت می رزمد نمی دانم چقدر طول کشید که یادگار امام حسن(ع) را محاصره کردند.

از حسن هرکس که در دل کینه داشت

ضربه ای بر جسم قاسم می گذاشت

قاتل او میکند این زمزمه

میکشم او را به یاد فاطمه

هر که بهر قتل او کرده شتاب

میزند ضربه بیاد بو تراب[59]

ابی عبدالله (ع) منتظر بود که ناگهان از میدان صدای قاسم بلند شد. ..یا عَمّاهُ…. تا حضرت صدای قاسم را شنید مثل باز شکاری خودش را بالای سر قاسم رساند چنان گرد و غباری در میدان بلند شد. فَلَمّا انجَلَت الغُبرَه؛[60] وقتی فرو نشست همه دیدند سر قاسم به سینه سیدالشهداست…

تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند

از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود

گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند

این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود

گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند[61]

در کتاب کفایه الطالب آمده است که امام در همین لحظات شعری را می خواندند:

غَریبونَ عَنْ اَوْطانِهِم وَ دِیارِهِم

تَنُوحُ عَلَیْهِم فِی الْبَراری وُحوشُها،

از خانه ها و وطن هایشان دور افتادند، و وحوش در بیابان ها بر آن ها نوحه می کند.

وَ کَیْفَ وَ لاتَبْکِی الْعُیُونُ لُمَعْشَرٍ

سُیُوفُ الْاَعادِی فِی الْبَرارِی تَنُوشُها،

چگونه چشم ها نَگِریَد بر گروهی که شمشیرهای دشمنان، آنان را در برگرفته؟

بدُورٌ نُورُها فَتَغَیَّرَتْ

مَحاسِنُها تُرْبَ الْفلاةِ نعُوشُها[62]

ماه هایی که نور آنان خاموش شد و بدن های زیبای آنان را خاک بیابان دگرگون کرد.

مرثیۀ نهم: حضرت علی اصغر(ع)

اَلسَّلامُ عَلَی المُحتَسِبِ الصّابِرِ، اَلسَّلامُ عَلَی المَظلُومِ بِلاناصِرِ، لسَّلامُ عَلی عَلِیّ الکبیر، اَلسلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیر؛[63]

کیست اصغر؟ اکبر ذبح عظیم

خود به تنهایی صراط المستقیم

اختری بر شانۀ خون خدا

آبروی روی گلگون خدا

به، چه می گویم؟ حسین کوچکی

شیرمردی در لباس کودکی

ماه رویش قاب عکس پنج تن

خند هایش دوست کش، دشمن شکن

دست های کوچکش دست حسین

روز عاشورا همه هست حسین

دامن خورشید را مه پاره بود

شانۀ ثاراللَّهَش گهواره بود

صورتش پژمرده اما دلگشا

دست های بسته اش مشکل گشا

حنجر خشکیده را کرده سپر

چشم هایش حرف می زد با پدر

کای پدر گرچه علی اصغرم

من به تنهایی تو را یک لشکرم

مُهر مظلومیت عترت منم

رمز پیروزیت در غربت منم

تو «محمد » من «یدالله» توام

همدم و همرزم و همراه توام

ای پیامت در لب خاموش من

بانگ «هل من ناصرت» در گوش من

مظهر رب جلیلی ای پدر

من ذبیحم تو خلیلی ای پدر

زودتر کن پیش پیکانم نشان

ترسم آید گوسفند از آسمان[64]

خدا رحمت کند آیت الله حق شناس را فرموده بودند: وقتی انگشت خود را کف دست یک طفل شیرخوار قرار دهی طفل بلافاصله و سریع دستت را می گیرد و انگشت هایش را می بندد، دست های خود را در کف دست های کوچک علی اصغر(ع) قرار دهیم که سریع دستگیری کند، نقل می کنند: ایشان در عالم رویا سیدالشهدا(ع) را زیارت کرده اند و حضرت به ایشان فرموده اند: که چرا به علی اصغر ما متوسل نمی شوید؟ مگر شما علی اصغر ندارید؟ آیت الله حق شناس در جواب عرض کرده بودند که: صبرکنید روضه خوان را صدا کنم، حضرت فرموده بودند: روضه خوان نمی خواهد، چرا خودت نمی خوانی؟

وقتی اباعبدالله(ع) دیدند تمام یاران و نزدیکان به شهادت رسیدند و غیر از خودشان و بانوان کسی باقی نمانده، فرمودند: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا؟ هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا؛؟[65] آیا دفاع کننده ای هست که از زن ها و بچه های رسول خدا(ص) دفاع کند؟ آیا خداشناسی هست که در مورد ما از خدا خوف داشته باشد؟ آیا فریادرسی هست که برای فریادرسی ما به خدا امیدوار باشد؟»

زن های خِیام وقتی این جملات را شنیدند، صدای ناله و شیون آن ها بلند شد. گویا حضرت نگاهی به خیمه کردند و به سمت خیمه رفتند و فرمودند: «ناوِلُینی بِوَلَدِیَ الصَّغیر حَتّی اُوَدِّعهُ.[66] فرزند شیرخوارم را برایم بیاورید و او را به من بدهید تا با او وداع کنم.» علی را به دست امام دادند. حضرت همین جا در حالی که علی را بغل داشت و می بوسید فرمودند: وَیلُ لِهؤلاءِ القَومِ إذا کانَ جدُّکَ المصطَفی خصمَهُم[67]؛ علی جان؛ وای به حال مردمی که جدّ تو پیغمبر، دشمن آن ها باشد این ها با کشتن با پیامبر(ص) دشمنی می کنند. گویا در همین لحظات بود که: «فَرَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بنِی أَسدٍ بسَهْمٍ فَذَبَحَهُ؛[68] ناگهان نانجیبی از بنی اسد تیری رها کرد و در حالی که علی در آغوش پدرش بود. چنان تیر به گلوی او اصابت کرد که علی را در آغوش پدر ذبح کرد.

بر روی دست باب چنان دست و پا زدم

تا عرش حق لرزه بیفتد ز پرپرم

دیدم عدو گلوی مرا می کند نشان

لبخند تشنگی به لب آمد ز داورم

«فَتَلَقَّی الْحُسَینُ(ع) دَمَهُ حَتَّی امتَلَاَت کفَّهُ ثُمَّ رَمَی بِهِ نَحوَ السَّماءِ؛[69] حضرت(ع) کف دست مبارکش را زیر گلوی علی گرفت و مشت خود را از خون پر کرد و به آسمان پاشید. »

وقتی که تیرِ کین به گلوی تو جا گرفت

خون تو را به عرش فشاندم، خدا گرفت

گردید دفن، پیکر پاکت به دست من

پیش از همه تو را به بغل کربلا گرفت[70]

امام باقر(ع) فرمودند:«فَلَمْ یسْقُطْ مِنْ ذلِک الدَّم قطْرَةٌ إِلَی الاْرْضِ؛[71] قطره ای از آن خون به زمین نریخت.

با مهر حسین و عترت اطهر او

جوییم توسّل به علی اصغر او

چون نخل، بلند و دست ما کوتاه است

گیریم ثمر ز شاخ کوچک تر او

مرثیۀ دهم: حضرت علی اکبر(ع)

السَّلامُ عَلیک یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ ابنَ أَمیرِالمُؤمِنینَ وَ ابنَ الحُسینِ ابنِ علِی وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه، لَعَنَ اللهُ قاتِلَکَ وَ لَعنَ الله مَنِ استَخَفَّ بِحَقِّکُم وَ قَتََلَکُم وَ لَعَنَ مَن بَقِی مِنهُم وَ من مضی؛[72]

اکبر که جز وجود خدا باوری نداشت

غیر از خدا به دل هدف دیگری نداشت

اکبر که خلقتش چو کلامش الهی است

قرآن کربلا بجز او کوثری نداشت

آن یل که در حضور علمدار کربلا

میدان نینوا بجز او حیدری نداشت[73]

امام صادق(ع) فرمود چهار هزار فرشته کنار قبر اباعبدالله الحسین(ع) بر ایشان گریه می کنند و برای زائرین حرمش طلب مغفرت می کنند.[74] توبه کردن برای همه زیبنده است ولی برای جوانان زیبنده تر است خداوند ان شاءالله به برکت خون جوان امام حسین(ع) همه را مورد عنایات خودش قرار دهد.

حضرت علی اکبر (ع) نخستین نفر از بنی هاشم بود که به میدان رفت. هرکسی از بنی هاشم اذن میدان می خواست امام حسین(ع) اجازه نمی داد اما تا علی اکبر(ع) اذن خواست امام به او اجازه میدان رفتن داد تو دل امام غوغایی برپاست درروایت است آقا صدا زد علی جان می خواهی بروی برو ولی کمی خرامان خرامان برو تابیشتر بتونم ببینمت.

تا به میدان ز حرم اکبر رفت

دل ز جان شسته سوی دلبر رفت

روح از جسم همه یکسر رفت

نه علی بود، که پیغمبر رفت

زین طرف جان پدر دنبالش

زان طرف تیغ به استقبالش

گفت: ای سَرو، قد دلجویت

لیلۀ قدر پدر گیسویت

من نگویم مرو ای ماه برو

لیک قدری برِ من راه برو

هم کنم سیر تماشای تو را

هم ببینم قد و بالای تو را

به سوی مرگ پسر راهسپر

پدر استاده و می کرد نظر[75]

وقتی با بابا وداع کرد و بابا اجازه رفتن به میدان به پسرش داد، ابی عبدالله(ع) رو به آسمان عرضه داشت: «اَللّهُمَّ اشهَد فَقَدْ بَرَزَ إِلَیهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک؛[76] خدایا شاهد باش که به میدان فرستادم کسی که شبیه ترین مردم در خلقت و در اخلاق و در سخن گفتن به پیامبرت است؛ ثمَ نظَرَ إِلَیهِ نَظَرَ آیسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَی عَینَیهُ وَ بَکی، در حالی که علی اکبر به سمت میدان می رفت حسین هم ناامیدانه به قد و بالای فرزند نگاه می کرد و اشک می ریخت.»[77]

پسر می رفت آرام و پدر دنبال او مایوس

نظر می کرد بر قد پسر آهسته آهسته[78]

سیدالشهدا(ع) برای خیلی از شهدای کربلا اشک ریخت و گریه کرد، ولی گریه هایی که برای علی اکبر کرد چه بسا برای شهید دیگری نکرد؛ چرا که برای علی اکبر سه بار گریه کرد. بار اول وقتی علی به میدان می رفت، بار دوم وقتی بود که علی به میدان رفت و مدتی جنگید تا جائی که تشنگی او زیاد شد ناگهان به سمت پدر برگشت و صدا زد: یا اَبَتاهُ اَلعَطَشُ قَد قَتَلَنی؛[79] ای پدر تشنگی مرا می کشد. امام حسین(ع) فرمود: پسرم برگرد به میدان که نزدیک است سیراب شوی. اینجا هم باز گریه کرد و بار سوم زمانی بود که صدای علی بلند شد و صدا زد: «یا اَبَتاهُ عَلَیکَ مِنّی السَّلامُ؛[80] بابا منم رفتم خداحافظ.» امام(ع) بالای سر فرزند آمد و چشمش به بدن قطعه قطعۀ جوانش افتاد. امام حسین(ع) این جا هم گریه کرد و اشکش سرازیر شد.حضرت خم شد: فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدِّهِ؛[81] صورت به صورت علی گذاشت سپس بلند بلند گریه کرد و صدا زد:

ای سروِ قطعه قطعۀ در خون کشیده ام

ای دیده بسته از نگه، ای نور دیده ام

صد بار جان رسیده به هر گام بر لبم

تا در کنار پیکر پاکت رسیده ام

تنها نه در کنار بدن بلکه نوک نی

گرید به زخم های تو، رأس بریده ام

ای اهل کوفه هلهله از چیست این همه

ساکت شوید من پدری داغدیده ام[82]

مرثیۀ یازدهم: حضرت اباالفضل(ع)

اَلسَّلامُ عَلَیک أَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمطِیعُ لِلهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلِأَمِیرِ الْمؤْمِنِینَ وَالْحسَنِ وَالْحُسَینِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِمْ وَسَلَّمَ، السَّلامُ عَلَیک وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ وَمَغْفِرَتُهُ وَرِضْوانُهُ وَ عَلَی رُوحِک وَبَدَنِک؛[83]

تو کیستی لب تشنۀ جام بلایی

فرماندۀ کل قوای کربلایی

سقایی و سردار مقطوع الیدینی

باب العطا، باب الکرم، باب الحسینی

خون خدا، خون خدا، خون خدایی

ابن و اخ و عم امامان هدایی

هم اشرف الخلق استی و هم اشجع الناس

آری تو عباسی تو عباسی تو عباس

سرتا قدم مولا امیرالمؤمنینی

فرزند زهرا(ع) زادۀ ام البنینی[84]

امام سجاد(ع) وقتی یکی از فرزندان عمویش عباس(ع) را دید، گریه کرد و فرمود: خداوند(عمویم) عباس را رحمت کند، همانا ایثار کرد و خود را فدای برادرش کرد، تا آن که دستانش قطع شد و خداوند به جای آن ها دو بال برایش قرار داد که با آن ها همراه فرشتگان در بهشت پرواز می کند. عباس(ع) نزد خداوند مقامی دارد که تمام شهیدان در روز قیامت به مقام او غبطه می خورند.[85]

رفتی از خیمه و پا تا به سرم می سوزد

دل زینب، دل زن های حرم می سوزد

گفتم عباس! فقط مشک خودت را بردار

بغض کردی و از این غم سپرم می سوزد

با لب تشنه، لب علقمه رفتی امّا

جرعه ای آب نخودی، جگرم می سوزد

نیزه بر مشک زدند، آبرویت ریخت زمین

گُر گرفتی و تن، شعله ورم می سوزد

آسمانم به زمین خورده چه بد با صورت

سرو پیشانی قرص قمرم می سوزد[86]

در جنگ احد بعد از آن که بدن حمزه(ع) عموی پیامبر(ص) را قطعه قطعه و مثله کردند. نبی اعظم بین گروهی اصحاب فرمودند: «مَن لَهُ عِلمُ بِعَمِّی حَمزَه؟؛ چه کسی می تواند از عمویم حمزه خبری برای من بیاورد.» شخصی اعلام آمادگی کرد. لکن چون بدن حمزه بسیار دلخراش بود. این شخص خجالت کشید که به پیامبر (ص) خبر رسانی کند. حضرت امیرمومنان(ع) را صدا کرده و فرمود: «یا عَلِی اُطلُب عَمَّکَ؟؛ به سراغ عمویت برو و از وضعیت او برای من خبری بیاور.» لکن از بس وضعیت بدن دلخراش بود، علی (ع) هم نتوانست به پیامبر(ص) خبر دهد؛ لذا پیغمبر خودش از جا بلند شد و با عده ای اصحاب به جستجوی پیکر مطهر عمویش پرداخت و بدن را پیدا کرد. نوشته اند: «فَلَمّا رَای ما صُنِعَ بِهِ، بَکَی» تا چشم مبارک حضرت به بدن حمزه افتاد و مشاهده فرمود که دست و پاها جدا شده و بدن قطعه قطعه است، گریه کردند و سپس عبایشان را روی بدن حمزه انداختند.[87] اینجا افرادی همچون امیرالمومنین علی(ع) کنار پیامبرخدا(ص) بودند که حضرت را تسکین دهند و تسلیت گویند؛ اما کربلا وقتی امام حسین(ع) نگاهش به بدن برادر افتاد و دید که: «مَقطوعَ الیَمینِ و الیَسارِ، مَرضوخَ الجَبینِ، مَشکوکَ العَینِ بِسَهمٍ، مُرتثاً بِالجَراحَةِ، فَوَقَفَ علَیهِ منحَنیاً و جَلَسَ عِندَ رأسِهِ یَبکی حتّی فاضَت نَفسُهُ؛ دو دست عباس قطع شده، پیشانی اش شکسته و چشمش با اصابت تیری مجروح شده بود، حضرت با کمر خمیده، در بالین سراو گریه کنان نشست.»[88]

برادری به زمین بود و بال و پر می زد

برادری به سرش بود و هی به سر می زد

برادری به زمین از لبش جگر می ریخت

برادری به سرش داد از جگر می زد

کسی آن جا نبود به اباعبدالله(ع) تسکین دهد و تسلیت گوید، این جا بود که گویا حسین(ع) دست به کمر گرفت و صدا زد: «اَلانَ اِنکَسَرَ ظَهرِی؛ اکنون کمرم شکست. »[89]

مرثیۀ دوازدهم: مرثیه امام حسین(ع)

أَلسَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ، أَلسَّلامُ عَلی منِ افتَخَرَ بهِ جَبْرَئیلُ، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ ناغاهُ فِی الْمهْدِ میکآئیلُ، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّتُهُ، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ، أَلسَّلامُ عَلی منْ اُریقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ[90]

دوباره آمده ام پس کسی صدا کرده

میان این همه مردم مرا سوا کرده

دعای خیر کسی پشت سینه زن ها هست

چقدر فاطمه در حق ما دعا کرده

همیشه حبّ تو جاری است، در دل شیعه

خدا ارادۀ خیری برای ما کرده

به این حرارت در سینه ها قسم آقا

غم تو در دل ما کربلا به پا کرده

تمام خلق به فردای حشر گریانند

به جز هر آن که برای تو گریه ها کرده[91]

امام صادق(ع) از جدّشان امام حسین (ع) نقل فرمودند که حضرت می فرمایند: «أنا قتیلُ العَبرَه، لایَذکُرُنی مومِنُ اِلّا استَعبَرَ؛[92] من کشتۀ اشکم، هیچ مؤمنی مرا یاد نمی کند، مگر آن که اشکش جاری می شود.» این ایام و شب ها و روزها ارواح انبیا و اولیا و شهدا کربلا هستند؛ چه بسا این ایام پیامبر (ص) کربلاست. امیرالمومنین و فاطمه زهرا (ع) در کربلا هستند و قطعا صاحب عزا یعنی امام عصر(عج) هم کربلاست، الان وقت گریه بر سیدالشهداست، با یوسف فاطمه هم ناله شویم و گریه کنیم، امّا برای کدام صحنه و کدام مصیبت گریه می کنی؟ برای کدام مصیبت ضجه می زنی؟ برای آن ساعتی ناله بزن که اباعبدالله تمام یاران و نزدیکان را از دست داده، رزمنده ای که بتواند به میدان رود و با دشمن بجنگد، دیگر در خیمه ها باقی نمانده.

اینجاست که سیدالشهدا(ع) خودش وارد میدان نبرد شده، هر بار که به میدان می رود و مبارزه ای می کند گویا بر می گردد و در مکانی می ایستد و بعد از مدتی دوباره به میدان بر می گردد، مدت زیادی در میدان با دشمنان جنگیده، یک تنه با این همه دشمن خدا و پیغمبر جنگیده، تشنگی و خستگی آقا را آزار می دهد و جنگیدن را بر حسین سخت کرده، در حالی که خسته شده و لب ها تشنه است؛ «فوَقَفَ یستَریحُ ساعَةَ وَ قَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ[93]؛ در کناری ایستاد تا به خاطر سختی جنگ، برای لحظاتی استراحت کند» ناگهان نانجیبی سنگی به طرف امام پرتاب کرد که به پیشانی مبارک خورد و پیشانی حضرت شکست و خون از آن جاری شد؛ «فَاَخَذَ الثَّوبَ لِیَمسَحَ الدَّمَ عَن جَبهَتِهِ؛ پیراهن عربی را بالا زد تا خون ها را از پیشانی پاک کند و کنار بزند که؛ فاَتاهُ سَهمُ مَسمُومُ لَهُ ثَلاثُ شعَبِ فوَقَعَ عَلَی قَلبِهِ[94]؛ ناگهان تیر سه شعبۀ زهرآگینی بر قلب مبارک سالار شهیدان نشست.» امام زمان(عج) در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به جدّش اباعبدالله(ع) عرضه می دارد از همه طرف تو را محاصره ات کردند و زخم های زیادی بر تو وارد کردند و تمام راه ها را بر تو بستند، یاری نداشتی تا این که تو را از اسب سرنگون کردند و با بدنی مجروح بر زمین افتادی.

یکی با نیزه بر پهلوی او زدیکی با تیر بر بازوی او زدیکی بر سینه اش افکند تیرییکی شمشیر بر ابروی او زدیکی زخمی به کتفش وارد آوردیکی از دور سنگ پهلوی او زدیکی بنشست روی سینۀ او یکی با خنجری بر روی او زد

امام باقر (ع) فرمودند: «لَقَد قُتِلَ بالسَّیفِ وَ بالرِّماحِ وَ بِالحِجارَة وَ بالخَشَبِ وَ بِالعَصا[95]؛ هر کسی هر چه در دست داشت با آن می زد گروهی با شمشیر زدند، گروهی با نیزه زدند، گروهی با سنگ زدند، گروهی با چوب و با عصا زدند، چنان جسارتی کردند که به تعبیر بعضی چه بسا خواهرش زینب(ع) وقتی کنار بدن بی سر برادر آمد، او را نشناخت، لذا از روی تعجب پرسید، آیا تو برادر زینبی؟

ای مصحف ورق ورق، ای روح پیکرم

آیا توئی برادر من، نیست باورم

مرثیۀ سیزدهم: شام غریبان

أَلسلامُ علی غَریبِ الْغُرَبآءِ، أَلسَّلامُ عَلی شَهیدِ الشُّهَدآءِ، أَلسَّلامُ عَلی قَتیلِ الاْدْعِیآءِ، أَلسَّلامُ عَلی ساکِنِ کَرْبَلآءَ؛[96]

یک وقت از ما نوحه و دم را نگیری

سینه زنی و شور و ماتم را نگیری

خیلی میان روضه هایت سود کردیم

یک موقع از ما روضه و غم را نگیری

سینه زدم تا که گناهم را بریزی

این کمترین چیزی که دارم را نگیری

حال بد ما با وجود روضه خوب است

از دست نوکرهات مرهم را نگیری

آقا برای ما محرم خیرها داشت

از ما گنه کاران محرم را نگیری

با هم خریدی خوب و بد را بین روضه

این گریه کردن های با هم را نگیری

در بین روضه التماست می کنم من

جانم بگیری، گریه هایم را نگیری

در بین هیأت کار من پرچم زدن شد

دستان من خالیست پرچم را نگیری!

یک شب میان روضه ات گفتم خدایا

از نوکران، شاهِ دو عالم را نگیری[97]

امام باقر(ع) فرمود: «بَکَتِ الاِنسُ وَ الجِنُّ وَ الطَّیرُ وَ الوَحشُ عَلَی الحُسَینِ بنِ عَلی(ع) حَتّی ذَرَفَت دُمُوعُها؛[98] وقتی حسین(ع) کشته شد انسان ها بر او گریه کردند، جنیان اشک ریختند، پرنده های آسمان ها و حیوانات جنگل ها برای او طوری اشک ریختند که اشکشان بر صورت هایشان جاری شد، امشب از کدام مصیبت باید گفت، از بدن پاره پاره برادری بگویم که آن قدر جراحات تنش فراوان بود که گویا خواهرش نشناخت. از بدنی بی سر بگویم که زیر سم اسبان پایمال شد یا از بدن بی دست و بی سری بخوانم که شرمنده طفلان عطشان جان داد و یا از بدن قطعه قطعۀ جوانی بگویم که صورت به صورت بابا جان داد، یا از شیر خواره ای که در آغوش بابا جان داد بگویم. نمی دانم! از چه بگویم! از خیمه های سوخته یا از اطفالی که بین این خیمه ها سوختند و از ترس جان دادند. از دختران و مادرانی که سر به بیابان گذاشتند و رخت عزا و اسارت را یک جا به تن کردند. نمی دانم امشب باید از کدام غربت گفت؛ چه روضه ای خواند؛ و مصیبت کدامین غریب را بازگو نمود، اما از هر چه بگذریم آخر هر روضه ای در شام غریبان به یک نفر ختم می شود، آن هم بی بی جانمان، ام المصائب حضرت زینب(ع) است.

شد غرق در غم روزگارت عمه جانم

خیلی دلم شد بیقرارت عمه جانم

در پیش چشمت زیر خنجر دست و پا زد

در خاک و خون، دار و ندارت عمه جانم

بر روی تل، در غربتِ شام غریبان

ای کاش بودم در کنارت عمه جانم[99]

سید ابن طاووس می نویسد: آن گاه که امام حسین(ع) به شهادت رسیدند زینب(ع) فریاد زد: «یا محَمَّداهُ! صلَّی عَلَیکَ مَلِیکُ السَّماءِ»

در بین مردم مرسوم است که اگر بدن و صورت جنازه عزیزشان خونین و پاره پاره باشد، مادر و خواهر میّت را از دیدن پیکر منع می کنند؛ چراکه هیچ مادر و خواهری طاقت دیدن چنین صحنه ای را ندار، اما عقیلۀ بنی هاشم چه صحن جانسوزی دید که فریاد زد: «هذا حُسَین مرَمَّلُ بالدِّماءِ، مقَطَّعُ الاَعضَاءِ وَ بَناتُکَ سَبَایا وَ إِلَی اللهِ المُشتَکیَ»[100]

شکر خدا که در پناه حسینیم

عالم از این خوب تر پناه ندارد

(وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ )[101]

مرثیۀ چهاردهم: شهادت امام سجاد (ع)

اَلسَّلامُ علَیکَ اَیهَا الصابِرُ الحَکیمُ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رَکینَ البَکّائینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مِصباحَ المُومِنینَ، اَلسَّلامُ عَلُیکَ وَ رَحمَتُ الله وَ برَکاتُهُ؛[102]

خلق چون پروانه ها بر گرد شمع

گرد زین العابدین تشنه جمع

آن یگانه میوۀ قلب حسین

سیل اشکش گشته جاری از دو عین

گفت: ما از لطفِ حقِ مهربان

در بلایی سخت دادیم امتحان

آل عصمت از زمین کربلا

با اسیری رفت در شام بلا

زین مصیبت آسمان خون گریه کرد

دشت و صحرا، بحر هامون گریه کرد[103]

امام صادق(ع) فرمود: «رَحمَ الله شیعَتَنا فَقَد وَ اللهِ شَرَکُونا بِالمُصیبَهِ بِطُولِ الحُزنِ وَ الحَسرَهِ[104]؛ خداوند شیعیان ما را مورد لطف و رحمتش قرار دهد که با غم و غصه و گریه هایشان شریک مصیبت ما هستند.» اما گریۀ ما کجا و گریه های امام سجاد(ع) کجا، ده ها سال بعد از کربلا هر وقت آب می دید گریه می کرد، غذا می دید اشک می ریخت و می فرمود: «قُتِلَ اِبنُ رَسولِ اللهِ جائِعاَ، قتِلَ اِبنُ رَسُولِ اللهِ عَطشاناَ »

با تماشای آب می گرید

یاد طفل رباب می گرید

روزها گریه می کند شب ها

دیده اش جای خواب می گرید

ظهر روز دهم چه دیده مگر

که چنین بی حساب می گرید

یاد آن صورتی که در صحرا

شده با خون خضاب، می گرید

زین العابدین(ع) مصیبت های زیادی را تحمل کرده و صحنه های جان سوز و جان گدازی را در کربلا دیده، هم گلوی پاره پارۀ شیرخواره دیده، هم پیکر به خون تپیدۀ قاسم دیده، هم بدن قطعه قطعۀ برادر دیده، هم سر عمود آهنین خوردۀ عموجانش را دیده و هم بدن پاره پارۀ پدر دیده، اما گویا مصیبت هایی را که در شام دیده در هیچ جای دیگر ندیده مگر در شام چه کردند؟

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید

ساز با نالۀ ذریۀ زهرا نزنید

سر مردان خدا را به سر نیزه زدید

مرد باشید دگر سنگ به زن ها نزنید

بر زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید

دختران را به کنار سر بابا نزنید

کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است

تازیانه به سر زینب کبری نزنید

رقص شادی جلوی محمل زینب نکنید

پای سرهای بریده به زمین پا نزنید

گر به دیدار سر پاک حسین آمده اید

این قدر دست به هنگام تماشا نزنید

بگذارید برای شهدا گریه کنیم

خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید[105]

چه مصیبت هایی که در شام به اهلبیت (ع) وارد نشد و سیدالساجدین(ع) نظاره گر آن ها بود و از همه جان سوزتر آن زمانی بود که امام سجاد(ع) فرمود: اسرا را وارد مجلس یزید کردند، وقتی سر را آوردند نانجیب گویا دستور داد سر بریدۀ عزیز زهرا(ع) را در ظرف طلا گذاشتند و ظرف را مقابل خود قرار داد، دستور داد شراب آوردند و در مقابل مدام شراب خواری می کرد، جمعیت زیادی جمع شدند و نظاره گر این صحنه ها هستند، زنان و دختران اسیر را با دست های با طناب بسته شده وارد کردند، امام سجاد(ع) فریاد زد: اگر پیامبر دختران و زنان اسیر را با این وضعیت می دید، چه می کرد، یزید دستور داد طناب ها را بریدند، دختران و زنان اسیر وقتی چشمشان به سر بریده در ظرف افتاد تلاش می کردند که سر بریده را ببینند، زینب(ع) تا نگاهش به سر بریدۀ برادر افتاد و با صدای حزین صدا زد: یا حُسَیناهُ، یا حَبیبَ رَسُول اللهِ، یَابنَ مَکَّهَ وَ مِنی، یَابنَ فاطِمَهَ الزَّهرا، یَابنَ بِنتَ المُصطَفی؛[106] ای حسینم، ای محبوب رسول خدا (ص)، ای پسر مکه و منی، ای پسر فاطمۀ زهرا، ای پسرِ دختر پیامبر و بر گزیدۀ خدا، هر کسی این صحنه را دید گریه اش رفت.

مرثیه پانزدهم: دفن شهدای کربلا

اَلسَّلامُ عَلَی الاَبدانِ السَّلیبَه، السَّلامُ عَلَی العِترَهِ الغَریبَه، السَّلامُ عَلَی النّازِحینَ عَنِ الاَوطانِ، السلامُ علَی المَدفُونینَ بِلا اَکفانِ؛[107]

مقام قرب خدا یا بهشت اهل ولاست

بهشت اهل ولا یا زمین کرببلاست

تصور نکنیم که ما تنها گریه کنندگان بر اباعبدالله (ع) هستیم. خیر این گونه نیست، امام صادق(ع) فرمود: لَما مضَی الحُسَینُ بکی عَلَیهِ جَمیعُ ما خَلَقَ اللهُ اِلاّ ثَلاثَهَ اَشیاء[108]؛ وقتی حسین(ع) کشته شد غیر از سه گروه تمام موجودات برایش گریه کردند.

ورق ورق شده هفتاد و دو کتاب خدا

به هر ورق که زدم تیغ آیه ها پیداست

بنی اسد متحیّر سِتاده اند همه

سکوت کرده ولی در سکوتشان غوغاست

نه سر بود به تنِ کشتگان، نه تن، سالم

نه از غلام، نه مولا، نشان در آن صحراست

ز کوفه اشک فشان یک سوار می آید

به نینوای وجودش نوای یا ابتاست

گشوده لب که الا ای موالیان حسین

مرا شناخت به این لاله های باغ خداست

بنی اسد نام قبیله ای است که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند. مردم این قبیله گویا نسبت به حادثه کربلا سه گروه شدند. عده ای از دشمنان اهلبیت (ع) شدند و در قتل امام و یارانش حضور جدی داشتند؛ مثل حرمله لعنت الله علیه. عده ای حسینی ناب شدند و در رکاب سیدالشهدا(ع) به فیض شهادت نائل آمدند؛ مثل حبیب بن مظاهر. ولی عده ای از این قبیله به سمت هیچ یک از دو لشکر نرفتند و اهل سکوت شدند و چه بسا همین ها بودند که برای این که سکوت خود را جبران کرده باشند بعد از خارج شدن عمرسعد و لشکریانش از کربلا برای دفن شهدا به کربلا آمدند، ولی وقتی چشمشان به بدن های بی سر افتاد دچار حیرانی و سرگردانی شدند؛ چرا که بدن ها قابل شناسایی نبود؛ لذا نمی دانستند چه باید بکنند. در این میان ناگهان ببینند شخص غریبی آمد و فرمود: من این بدن ها را می شناسم. یکی پس از دیگری معرفی می فرمود و مردم هم بدن ها را دفن می کردند. این بدن بریر است، این بدن زهیر است، این بدن قطعه قطعه شدۀ برادرم علی اکبر(ع) است. مردم هم بدن ها را دفن کردند.

به قلب معرکه خون می دمد ز گودالی

که در میانۀ آن جسم یوسف زهراست

به زیر خنجر و شمشیر و تیر و نیزه و سنگ

برهنه پیکر صد چاک سیدالشهداست[109]

ناگهان زین العابدین(ع) چشمش به بدن قطعه قطعۀ پدر افتاد، نه سر دارد و نه جای سالم روی بدن باقیمانده؛ ثُمَّ مَشی الاِمامُ زَینُ العابِدین اِلیَ جَسَدِ اَبیهِ فَاعتَنَقَهُ؛[110] بدن بابا را بغل گرفت و بلند بلند گریه کرد و فرمود قطعه ای بوریا بیاورید.

بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت

یوسف ترین شهید خدا پیرهن نداشت

از هجمۀ تواتر شمشیر و تیر و تیغ

یک جای سالم و بی جراحت بدن نداشت[111]

حضرت فرمود قطعه ای بوریا بیاورید، بدن مطهر بابا را میان حصیر قرار داد و وارد قبر کرد.

کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون

تا نگویند کسان، جسم حسین بی کفن است

دفن کردی چو پدر را پسر بیمارش

آنکه یعقوب صفت، شهرۀ بیت الحزن است

با سر انگشت مبارک بنوشتی بر خاک

این همان قبر شهیدی است که عطشان دهن است[112]

گویا مردم ببینند زین العابدین(ع) وارد قبر شد. بدن بابا را میان خاک گذاشت و خاک بر بدن مبارک ریخت و با انگشت روی قبر نوشت: «هذا قبرُ حسَینِ ابنِ عَلِی بنِ اَبیطالِب اَلّذی قَتَلُوهُ عَطشانا»[113] ای مردم عالم بدانید این قبر همان حسینی است که با لب تشنه او را سر بریدند.

ای بهار جاودانی یا حسین

دُرِّ دریای معانی یا حسین

از تو ممنونم که بر ما داده ای

افتخار روضه‎خوانی یا حسین

پی نوشت ها:

[1] حجج اسلام آقایان: محمدعلی باقری، محمودعظیمی، سیدرضاموسوی، شهاب امانتچی.

[2] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق، ج 97، ص 426.

[3] شاعر: ژولیده نیشابوری.

[4] الامالی، شیخ صدوق، تهران، کتابچی، 1376ش، ج27 ص 128.

[5] شاعر: ژولیده نیشابوری.

[6] اَلمَلْهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف، سید بن طاووس، علیرضا رجالی تهرانی، اتشارات نبوغ، قم، شانزدهم، 1390: ص 120.

[7] مثیر الأحزان، ان نما حلی، ترجمه:در سوگ امیرازادی، علی کرمی، نشر حاذق، قم، اول، 1380، ص 136.

[8] شاعر: ژولیده نیشابوری.

[9] الإرشاد، شیخ مفید، کنگره شیخ مفید، قم، 1413ق، ج ۲ ص ۱۱۱.

[10] اَلمَلْهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف، ص ۱۸۰.

[11] شاعر: محمد علی باقری.

[13] بحارالانوار، ج 98، ص 359 ح 1.

[14] شاعر: غلامرضا سازگار.

[15] کامل الزیارات، ابن قولویه قمی، پیام حق، تهران بدر، هفتم، 1389، ص 270 ح 15.

[16] المطالب العالیة، ج ۴ ص ۳۲۶ ح ۴۵۱۷.

[17] شاعر: غلامرضا سازگار.

[18] بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۱۵.

[19] شاعر: غلامرضا سازگار.

[20] اَلمَلْهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف، ص ۱۸۰.

[21] بحارالانوار، ج 98، ص 337.

[22] شاعر: غلامرضا سازگار.

[23] ستاره درخشان شام: حضرت رقیه دختر امام حسین(ع)، علی ربانی خلخالی، مشخصات نشر، قم، مکتب الحسین(ع)، 1377، بخش سیزدهم: کرامات حضرت رقیه (ع) کرامت اول.

[24] شهادت نامه امام حسین (ع) بر پایه منابع معتبر، محمد محمدی ری شهری و همکاران، موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر قم، 1392، ج: ۲، ص: 575.

[25] کامل بهایی، محمد طبری، ج دوم، ص 179.

[26] منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ج اول، ص 510.

[27] نفس المهموم فی مصیبه سیدنا الحسین المظلوم، شیخ عباس قمی، ص 416.

[29] کامل الزیارات، باب 79، ص 205، حدیث 4. از کتاب کلیات مفاتیح نوین آیت الله ناصرمکارم شیرازی ص 376. زیارات مطلقه امام حسین(ع)، زیارت چهارم.

[30] شاعر: سید مهدی حسینی.

[31] بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص 293.

[32] شاعر: غلامرضا سازگار.

[33] مقتل الحسین(ع)، موفق بن احمد خوارزمی، ص12؛ ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 100.

[34] تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج 5، ص 434، 435، 427.

[35] مناقب آل ابیطالب(ع)، ابن شهر آشوب، ج سوم، ص 250.

[36] مقتل الحسین (ع)، موفق بن احمد خوارزمی، ج 2، ص 14.

[37] بحارالأنوار، ج 98، ص 322.

[38] بحارالانوار، ج 98، ص 229، حدیث 36.

[39] شاعر: غلامرضا سازگار.

[40] ابصار العین فی احوال الحسین(ع)، مرحوم محمد سماوی، زمزم هدایت، قم، 1384 ه ش، ص133.

[41] نفس المهموم فی مصیبه سیدنا الحسین المظلوم(ع)، شیخ عباس قمی (ره)، ص 124.

[42] وقعه الطف فی مقتل ابی مخنف، محمدهادی یوسفی، ص 265.

[43] نفس المهموم فی مصیبه سیدنا الحسین المظلوم، ص 581.

[44] بحار الانوار، ج 95، ص 317، زیارت ناحیه مقدسه.

[45] شاعر: محمود ژولیده.

[46] شاعر: مجتبی حاذق.

[47] ابصارالعین فی احوال الحسین(ع)، ص 115.

[48] بحار الانوار، ج 95، ص 317، زیارت ناحیه مقدسه.

[49] شاعر: محسن ناصحی.

[50] اَلملْهوف علی قتْلَی الطُّفوف، ص 106.

[51]  (سبک کجائید ای شهیدان خدائی).

[52] اَلمَلْهوف عَلی قتْلَی الطفوف، ص 106

[53] شاعر: قاسم نعمتی.

[54] مقاتل الطالبیین، تاریخ کشته شدگان از اولاد ابیطالب، بهزاد جعفری، نشرجعفری راد، تهران، اول، 1387ص 89.

[55] اقبال الاعمال، ج 2، ص574.

[56] شاعر: رضا قاسمی.

[57] مقتل الحسین(ع)، موفق بن احمد خوارزمی، ج 2، ص 31.

[59] شاعر: جواد نصیر.

[60] اَلمَلْهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف، ص 156.

[61] پایگاه اشعار امام هشتم (ع).

[62] وسیله الدارین فی انصار الحسین، سیدابراهیم موسوی زنجانی، ص 252به نقل از کفایه الطالب فی نقد کلام الشاعر و الکاتب، ضیا الدین ابن اثیر.

[63] بحار الانوار، ج 95، ص 317، زیارت ناحیه مقدسه.

[64] شاعر: غلامرضا سازگار.

[65] مقتل الحسین(ع)، موفق بن احمد خوارزمی، ج2، ص 37.

[66] اَلملْهوف علی قَتْلَی الطُّفوف، ص 156.

[67] بحار الانوار، ج 45، ص 46.

[68] الارشاد، ج 2، ص 162.

[69] مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 37.

[70] شاعر: غلامرضا سازگار.

[71] مثیر الاحزان، ابن نما حلی ترجمه: در سوگ امیرازادی، علی کرمی، نشر حاذق، قم، اول، 1380، ص 251.

[72] کتاب کامل الزیارات، ترجمه آقای صادق حسن زاده و حسین حسن زاده، تهران، انتشارات آل علی (ع)، ۱۳۹۴، ص329، زیارتنامه حضرت علی اکبر(ع).

[73] شاعر: سید محمد میر هاشمی.

[74] کامل الزیارات، ابن قولویه قمی(ره)، پیام حق، تهران بدر، هفتم، 1389، باب 27، ح 15.

[75] شاعر: علی انسانی.

[76] اَلملْهوف علی قَتْلَی الطُّفوف، ص 152.

[78] شاعر؛ مهدی بقائی.

[79] اَلمَلْهوف عَلی قَتْلَی الطُّفوف، ص 152.

[82] شاعر: غلامرضا سازگار.

[83] مفاتیح الجنان، زیارت حضرت اباالفضل(ع).

[84] شاعر: غلامرضا سازگار.

[85] شهادتنامه امام حسین(ع)، محمد محمدی ری شهری، دار الحدیث، دوم، 1389، ج 1، ص 583.

[86] شاعر: مرضیه عاطفی.

[87] تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و جمعی نویسندگان، دارالکتب الاسلامیه، چهارم، 1362، ج11، ص 458.

[88] ابصارالعین فی انصارالحسین(ع)، شیخ محمد سماوی،ناشر بصیرتی، قم، 1386ش، ص۳۰.

[89] مقتل الحسین(ع)، ص 270.

[90] بحار الانوار، ج 95، ص 317.

[91] شاعر: وحید محمدی.

[92] کامل الزیارات، ص 215، ح 310.

[93] اَلمَلْهوف علی قَتْلَی الطُّفوف، ص 245.

[95] مستدرک الوسائل، ج 8، ص 307.

[96] بحارالانوار، ج 95، ص 317، زیارت ناحیه مقدسه.

[97] شاعر: علی سپهری.

[98] کامل الزیارات، باب 26، ح 1.

[99] شاعر: مرضیه عاطفی.

[100] الملهوف فی قتلی الطفوف، ص 181.

[102] مفاتیح الجنان، زیارتنامه امام سجاد (ع).

[103] شاعر: حسین قربان.

[104] بحار الانوار، ج 43، ص 221.

[105] شاعر: غلامرضا سازگار.

[106] دانشنامه امام حسین(ع)، محمد محمدی ری شهری و همکاران، دارالحدیث، قم، ج 8، ص 325.

[107] بحار الانوار، ج 95، ص 317، زیارت ناحیه مقدسه.

[108] کامل الزیارات، باب 26، حدیث 4.

[109] شاعر: غلامرضا سازگار.

[110] مقتل الحسین(ع)، ص 320.

[111] شاعر: یوسف رحیمی.

[112] شاعر: خوشدل تهرانی.

[113] مقتل الحسین(ع)، ص 321.

 

 


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

آیات مرتبط با رخدادها؛ تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه

پیامبر اسلام(ص) پس از هجرت به مدینه، با انجام اقدامات اساسی، منعقد کردن پیمانهای …