نفوذ دشمن در عصر امامت امام مجتبی علیه السّلام و شیوه مقابلۀ آن حضرت


با ظهور اسلام و آغاز دعوت، ابتدا بنی امیه با رسول خدا(ص) و این آیین مقدس مقابله کردند؛ ولی وقتی دریافتند که تاب مقاومت در برابر موج اسلام خواهی و مسلمانان را ندارند، به دروغ اسلام آوردند؛ اما در سال های پس از رحلت پیامبر(ص)، با برقراری پیوند با جانشینان آن حضرت، بار دیگر بر بخش هایی از جهان اسلام سلطه یافتند و کوشیدند دین اسلام را استحاله کنند. در این مقاله فرآیند و اهداف نفوذ دشمن در عصر امامت امام حسن(ع) و شیوۀ مقابلۀ آن حضرت با دشمن، مورد بررسی قرار می گیرد.

مقدمه

براساس روایتی از رسول خدا(ص)،  انقلاب نبوی در صدر اسلام به دو عصر «تنزیل» و «تأویل» تقسیم می شود: «أنا اُقاتِلُ عَلَی التَّنزِیلِ و علِی یقاتِلُ عَلَی التَّأوِیل؛[1] من بر سر نزول قرآن می جنگم و علی(ع) بر سر تأویل آن.» این حدیث را شخصی به نقل از عمار(ره) نزد امیرالمؤمنین امام علی(ع) نقل کرد و امام، آن را تأیید کردند.[2]

تأویل در لغت به معنی: رجوع و بازگشت دادن چیزی به اصل آن است.[3] و «بازگشت دادن قرآن» به معنای تفسیر آیات و بیان مقصود آن هاست؛ ولی این که رسول خدا(ص) می فرمایند امام علی(ع) بر سر تأویل قرآن می جنگد؛ یعنی کسانی بعد از رحلت آن حضرت (عصر تنزیل) پیدا می شوند که می خواهند برای آیات قرآن، مقاصد غلط و تفاسیر نادرستی مطرح کنند (عصر تأویل) که امام با آن ها به همین خاطر می جنگند تا معانی صحیح و تفسیر حق را ارائه کنند.

طبق این روایت نبوی، عصر بعثت؛ یعنی 23 سال دوران دعوت در مکه و مدینه، عصر تنزیل و نزول معارف اسلام بود که در قالب وحی و قرآن به مردم ابلاغ می شد و توسط آن حضرت تفسیر و تبیین می گردید و عصر تأویل، عصری است که عده ای می خواستند با تفسیرهای غلط از آیات قرآن، به اهداف خود برسند. چون در عصر تنزیل، مسلمانان و حکومت اسلامی قوام نیافته بودند، دشمن کفرش را نسبت به قرآن به صورت آشکار اعلام می کرد و با اسلام و مسلمانان به نزاع علنی می پرداخت. سیاست و روش دشمن در عصر تنزیل، تطمیع، تهدید و تبعید و نهایتاً جنگ با مؤمنان بود؛ یعنی از تمام این ابزارها برای شکست اسلام و پیروان مکتب قرآن استفاده می کرد تا آنان را از وادی نور ایمان به وادی ظلمانی کفر وارد کند؛ ولی دشمن با مقاومت شکنندۀ مسلمانان به رهبری رسول خاتم (ص) در عصر تنزیل به هدف خود نرسید؛ بلکه ایمان به قرآن و مکتب اسلام در جامعه تثبیت شد و سه مرحلۀ براندازی رژیم طاغوت، تأسیس حکومت اسلامی و تثبیت آن، با موفقیت شگفت انگیزی پشت سر نهاده شد؛ اما در عصر تأویل، دشمن کاملاً تغییر روش داد و از کفر عریان به کفر پنهان روی آورد و نقاب اسلام خواهی بر چهره کشید و سیاست نفوذ و استحاله را برای براندازی نرم حکومت اسلامی و تباه کردن مکتب قرآن دنبال کرد.

در این مقاله فرآیند و اهداف نفوذ دشمن در عصر امامت امام حسن(ع) و شیوۀ مقابلۀ آن حضرت با دشمن، مورد بررسی قرار می گیرد؛ اما پیش از ورود به بحث مذکور، ابتدا باید ماهیت دشمن در عصر تأویل مورد بررسی قرار گیرد.

ماهیت دشمن در عصر امام علی(ع)

امام علی(ع) مخالفان و دشمنان متعددی داشتند؛ ولی خطرناک ترین دشمنان آن حضرت، طائفۀ بنی امیه به سرکردگی «معاویة بن ابی سفیان» بود. بنی امیه افرادی بسیار سیّاس و تاجرپیشه بودند که جز به عیش و نوش، ریاست و منافع مادی خویش به چیز دیگری نمی اندیشیدند. همسر ابوسفیان، مادر معاویه و عتبه به فسق و فجور و زنا یاد می شد[4] و ابوسفیان، رئیس این خاندان، در فساد اخلاقی و شهوت رانی فردی معلوم الحال بود.

آنان در صدر اسلام در کنارزدن اهل بیت (ع) از صحنۀ سیاست، فرهنگ و اقتصاد، نقش بسیار مهمی ایفا کردند و در واقع، جریانی زرسالار و برانداز بودند که هدفی جز ثروت اندوزی، سلطه گری و استعمار مردم نداشتند و چون اسلام با این موارد مخالف بود، برای براندازی آن در هر دو عصر تنزیل و تأویل، تمام تلاش خود را کردند تا در نهایت، امام علی (ع) و امام حسن(ع) و نیز امام حسین (ع) را به شهادت رساندند و شیعیان را تحت سخت ترین شکنجه ها قرار دادند و برای نابودی اسلام و میراث پیامبر(ص) از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. آنان از سال 41 تا 132 ق حکومت جهان اسلام را در دست داشتند که ابوسفیان، معاویة بن ابی سفیان، مروان بن حکم، سعید بن عاص، ولید بن عقبة بن ابی معیط، یزید بن معاویة بن ابی سفیان، از مهم ترین شخصیت های این جریان تا زمان قیام عاشورا؛ یعنی سال 61 هجری به شمار می آیند.

فرآیند نفوذ و سلطۀ امویان در عصر امام حسن(ع)

با ظهور اسلام و آغاز دعوت، ابتدا بنی امیه با رسول خدا(ص) و این آیین مقدس مقابله کردند؛ ولی وقتی دریافتند که تاب مقاومت در برابر موج اسلام خواهی و مسلمانان را ندارند، به دروغ اسلام آوردند؛ اما در سال های پس از رحلت پیامبر(ص)،  با برقراری پیوند با جانشینان آن حضرت، بار دیگر بر بخش هایی از جهان اسلام سلطه یافتند و کوشیدند دین اسلام را استحاله کنند.

وقتی امیرمؤمنان(ع) به حکومت رسیدند، آنان بار دیگر با شخصیتی همچون رسول خدا(ص) روبه رو شدند که اهل مصالحه و معامله با ایشان نیست. از سوی دیگر، تسلیم شدن و بیعت با آن حضرت نیز موجب از دست رفتن سلطۀ ایشان بر جامعه اسلامی می شد. از این رو، خود را بر سر دوراهی سرنوشت سازی دیدند و سرانجام علَم مخالفت با آن حضرت برداشتند تا از این رهگذر حکومت علوی(ع) را واژگون کنند و مانند 25 سال گذشته، قدرت کل جهان اسلام را به دست گیرند که پس از به قتل رساندن امام علی (ع) و تحمیل صلح بر امام حسن (ع) تا حد زیادی به اهداف شوم خود رسیدند.

رموز نفوذ امویان در عصر امامت امام علی(ع)

بی تردید نفوذ امویان میان امت و دولت اسلامی عصر امام علی(ع) دارای رمز و راز خاصی بود؛ زیرا غیر از بنی امیه، برخی دیگر از طوایف قریش و غیرقریش نیز با اسلام و حکومت اسلامی میانۀ خوشی نداشتند؛ ولی به اندازۀ بنی امیه نتوانستند در تاروپود امت اسلامی نفوذ کنند. از این رو، جستجوی علت نفوذ بنی امیه بحث مهمی است که می تواند برای پاسداری از انقلاب و حکومت اسلامی ایران نیز عبرت آموز باشد.

برخی از کارشناسان معتقدند که بنی امیه مانند سایر قبایل اهل تعصبات قومی، ایده و هدف بودند؛ ولی ویژگی شان نسبت به سایر قبایل این بود که با طراحی و برنامه ریزی جلو می رفتند و مانند یک حزب و تشکیلات منسجم عمل می کردند. استاد شهید مطهری(ره) در یکی از فرازهای سخنانش دربارۀ امویان، آن ها را به یهود در دنیای معاصر تشبیه کرده، انسجام درونی و حرکت برنامه ریزی شدۀ آنان را مشابه حرکت صهیونیست علیه اسلام شمرده است: در 50 سالِ بین وفات رسول خدا (ص) و شهادت حسین بن علی(ع) جریانات و تحولات فوق العاده ای رخ داد. محققان امروز؛ آن هایی که به اصول جامعه شناسی آگاه هستند، متوجه نکته ای شده اند، مخصوصاً «عبدالله علائلی» با این که سنّی مذهب است، شاید بیش تر از دیگران بر روی این مطلب تکیه می کند، می گوید: بنی امیه بر خلاف همۀ قبایل عرب (قریش و غیرقریش) تنها یک نژاد نبودند؛ نژادی بودند که طرز کار و فعالیتشان شبیه طرز کار یک حزب بود؛ یعنی افکار خاص اجتماعی داشتند. تقریباً نظیر یهود در عصر ما و بلکه در طول تاریخ که نژادی هستند با یک فکر و ایدۀ خاص که برای رسیدن به ایدۀ خودشان، به رغم وجود هماهنگی که میان همۀ افرادشان است، نقشه و طرح دارند.[5]

در طول تاریخ افراد و اقوام زیادی دارای آرمان های خاصی بوده اند که برای نیل به آرمان های خود پیوسته تلاش کرده اند؛ ولی اغلب به اهداف شان نرسیده اند؛ اما بنی امیه به اهداف دنیوی شان رسیدند. شاید علتش این بوده که نیل به اهداف و عبور از موانع مسیر حرکت به سوی آن هدف ها، تنها با تلاش و زور بازو حل نمی شود؛ بلکه در کنار مقاومت و تلاش، طرح و برنامه نیز می خواهد. با دقت در سیرۀ امویان، معلوم می شود که آن ها برای نفوذ و استحالۀ انقلاب اسلامی رسول خدا(ص) و اسلام ناب، طرح های بسیار حساب شده ای داشتند که مهم ترین آن ها عبارت اند از:

1. قداست زدایی از احکام دین

یکی از برنامه های خطرناک و حساب شدۀ بنی امیه برای نفوذ در امت و دولت اسلامی این بود که سعی کردند از احکام دینی و دینداران قداست زدایی کنند تا از این رهگذر هتک حرمت دین و ترویج بدعت ها برای جامعه طبیعی جلوه کند و بدین سان مسیر نفوذ فرهنگی شان هموار شود.

امیرمؤمنان(ع) در خطبۀ 98 نهج البلاغة می فرمایند: «وَ اللَّهِ لَا یزَالُونَ حَتَّی لَا یدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوه ؛ به خدا قسم! بنی امیه همچنان به ستم ادامه می دهند تا آنجا که حرامی باقی نماند، مگر آن که حلالش بشمارند و پیمانی نباشد، مگر این که آن را بشکنند».

البته گرچه تا پایان خلافت خلیفۀ دوم، تظاهر به دینداری در خلفا وجود داشت؛ اما نمونه هایی از هتک احکام دین به دست عمّال بنی امیه در عصر عثمان، در همان زمان حیات امیرمؤمنان(ع) رخ داد و پس از شهادت ایشان، این روند در عصر امام حسن و حسین(ع) به صورت علنی تر و فراگیرتری گسترش یافت.

امروزه نیز مسئلۀ گسترش فسادهای جنسی، اخلاقی و اقتصادی، از راهکارهای رسمی استکبار برای از بین بردن قداست حلال و حرام دینی است. در آن عصر خود امویان به عنوان جانشینان دروغین نبی مکرم اسلام(ص) پرده های عفاف را دریدند و آشکارا فسق و فجور به راه انداختند، حتی وضع به گونه ای شد که وقتی نمایندگان مردم مدینه به شام رفتند و دستگاه حکومت یزید را در شام از نزدیک مشاهده کردند، سخت شگفت زده شدند و پس از بازگشت، به مردم مدینه گفتند: «[یزید] دین ندارد؛ شرب خمر می کند، طنبور می زند و کنیزان نزدش می نوازند و سگ بازی می کند».[6]

2. جایگزینی اسلام بدلی به جای اسلام اصیل

بنی امیه می دانستند که اگر علناً به جنگ اسلام بروند، با مقاومت مؤمنان روبه رو می شوند، بنابراین، برای نفوذ و استحالۀ فرهنگ دینی جامعه، ابتدا سعی کردند اسلام بدلی را جایگزین اسلام اصیل کنند تا هویت دینی مؤمنان بدون این که خودشان بفهمند، تغییر کند. آنان از خواندن نماز جلوگیری نمی کردند و حتی خودشان پیشنماز مردم می شدند؛ ولی با امر به معروف و نهی از منکر، مخالفت می کردند و نمی گذاشتند مردم به این فریضه عمل کنند و مصداق معروف و منکر را بفهمند. بدین سان، ظاهر نماز حفظ می شد؛ ولی خاصیت اصلی نماز که نهی از فحشا و منکر باشد، از بین می رفت. همین کار را نسبت به سایر عبادات مانند حج و روزه انجام دادند.

امیرمؤمنان (ع) با توجه به طرح بنی امیه پیش بینی فرمودند که به زودی حقیقت و هستۀ دین از بین خواهد رفت و ظاهر و پوسته اش باقی خواهد ماند: «أَیهَا النَّاسُ سَیأْتِی عَلَیکمْ زَمَانٌ یکفَأُ فِیهِ الْإِسْلَامُ کمَا یکفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِیه؛[7] ای مردم! به زودی زمانی فرامی رسد که اسلام از دورن همانند ظرف از محتوایش، تهی می شود».

شهید مطهری (ره) در شرح این سخن حضرت می نویسد: «امیرالمؤمنین (ع) می خواهد بفرماید که بنی امیه اسلام را توخالی می کنند، مغزش را به کلی از میان می برند و فقط پوستی توخالی برای مردم باقی می گذارند».[8]

در دوران معاصر نیز برخی از مجامع شِبه ماسونی و وابسته به استعمار، چنین سیاستی را دنبال می کنند. امروزه برخی جریان های وابسته به غرب ظاهر عزادارای سیدالشهدا(ع) را حفظ می کنند و حتی خودشان در رونق بخشی آن سهیم می شوند؛ ولی آن را در قمه زنی، بلندکردن عَلم و لطمه زنی بیان محتواهای سخیف خلاصه می کنند؛ اما هرگز حاضر نیستند ابعاد معرفتی، حماسی و جهادی این نهضت تبیین و گشوده شود و آرمان استکبارستیزی، شهادت طلبی، عزتمندی و دوری از ذلّت پذیری این نهضت فاش گردد. آن ها کارکرد حماسۀ حسینی را تا سطح حادثه ای که موجب جریحه دار شدن عواطف و احساسات انسانی می‎شود، تقلیل می دهند و حتی مانع طرح مباحث سیاسی در هیئت های عزاداری می شوند و برای این که پروژۀ تحریف دین را پیش ببرند، سعی می کنند با استفاده از قدرت، ثروت و تبلیغات مرجعیت، تفسیر دین جامعه را در دست علمای درباری و خائن بنهند، چنان که در زمان خلافت عثمان، مرجع تفسیر دین را «کعبُ الأحبار» معرفی کرده بودند و عثمان نیز به رأی وی احترام می گذاشت، وقتی جناب ابوذر به عثمان گفت: مؤمن نباید تنها به ادای زکات مالش در زندگی اکتفا کند؛ بلکه اگر صاحب مکنت است، باید به فقرا و مستمندان نیز کمک کند، کعب الاحبار گفت: زکات مال کفایت می کند، ابوذر به شدت ناراحت شد و گفت: «ای یهودی زاده! تو را چه به اظهارنظر در مورد دین؟».[9]

از این رو، امام علی(ع) می فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسیراً فی أَیدِی الْأَشرَارِ یعمَلُ فیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بهِ الدُّنیا؛[10] این دین در دست اشرار اسیرشده، آنان براساس هوای نفس خود در دین حکم می کنند و با دین، دنیا را می طلبند»؛ یعنی تفسیر دین در عصر امویان به دست نااهلان و افراد شرور افتاد، به طوری که به جای فتوا براساس قرآن و سنت پیامبر(ص)،  طبق هوای نفس و دل خواه خود فتوا می دهند.

3. جلوگیری از تعلیم اسلام ناب

در تعالیم اسلام، در کنار بندگی خدا، برائت از شرک وجود دارد و اساساً توحید با بندگی غیرخدا سازگار نیست. اسلام در کنار تولی، تبرّی نیز دارد و اساساً ایمان به خدا بدون کفر به طاغوت، ایمان واقعی محسوب نمی شود؛ بلکه همان شرک است؛ چون معیت تولی و تبرّی موجب می شود در دل انسان مؤمن محبت به کفار و پذیرش سلطۀ آنان جایی نداشته باشد.

بنی امیه سعی می کردند مردم با توحید ناب و سبک زندگی موحدانه آشنا نشوند. از این رو، با توحید در خالقیت کاری نداشتند؛ یعنی به مردم نمی گفتند به بت پرستی بازگردید، نماز نخوانید، حج انجام ندهید؛ ولی نمی گذاشتند با توحید در ربوبیت و افعال آشنا شوند؛ زیرا به مقتضای توحید ربوبی، انسان مسلمان باید در تمام اعمال خود تابع دستورات الهی (انجام واجبات و ترک محرمات شرعی) باشد که در رأس واجبات، اطاعت از ولیّ خدا در تمام امور فردی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و برائت از حاکمان مشرک و منافق است.

آنان می دانستند اگر مردم بفهمند مقتضای اسلام تنها ظواهر دین مثل نماز، روزه، حج، خمس و زکات نیست؛ بلکه شناخت مشرکان و برائت از آنان نیز جزء مسلمانی است، دیگر سلطۀ آن ها را نمی پذیرند و نفوذ امویان در عرصۀ سیاست، اقتصاد و فرهنگ را برنمی تابند، پس یکی از طرح های حساب شدۀ آن برای تحکیم نفوذ خود در دولت و امت اسلامی، این بود که از آموزش ایمان به خدا و عبادت جلوگیری نکنند؛ ولی از آموزش مفهوم و مصداق شرک به مردم، سخت ممانعت کنند.

امام صادق(ع) می فرمایند: «إِنَّ بَنِی أُمَیةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْک لِکی إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیهِ لَم یعْرِفُوهُ؛[11] بنی امیه آموزش ایمان به مردم را آزاد گذاشتند؛ ولی شناخت شرک را ممنوع کردند، تا زمانی که مردم را به سوی شرک سوق می دهند، آنان مشرک شدن خود را درک نکنند».

سبک زندگی مشرکانه برای جبهۀ کفر و طاغوت، خطری ندارد؛ زیرا کسانی که سرگرم عبادت فردی بوده، کاری به مبارزه با کافران و برائت از مشرکین ندارند، هرگز طواغیت و مستکبران را تهدید نمی کنند.

در دنیای معاصر نیز استکبار جهانی و نظام سلطه با حکومت هایی مانند عربستان سعودی همکاری می کنند و آنان را دوست خویش می دانند؛ ولی نظام جمهوری اسلامی را تحمل نمی کنند؛ زیرا انقلاب اسلامی در کنار تعلیم ایمان، مفهوم شرک، سبک زندگی مشرکانه و مصادیق آن را به جامعه معرفی می کند و برخلاف وهابیون، خصوصاً عربستان، زندگی مشرکانه را زندگی اسلامی نمی شمارد.

4. قلع و قمع نیکان و نخبگان

بنی امیه برای نفوذ در جامعۀ اسلامی، انسان های بصیر، مؤمن و آگاه به زمان را مانع جدّی خود می دانستند، بنابراین، برای نفوذ در جامعۀ اسلامی، نخبگان و نیکان متنفذ را شناسایی کرده، ابتدا سعی می کردند آنان را با مال و مقام بخرند و اگر موفق نمی شدند، آن ها را تحت فشار قرار داده، قلع و قمع می کردند. امیرمؤمنان (ع) پس از بیان فتنه بودن امویان، می فرمایند: «عَمَّتْ فِتْنَتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیتُهَا أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبصَرَ فیهَا وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِی عَنْهَا؛[12] سلطه اش همه جا را فراگرفت و بلای آن دامن گیر نیکوکاران شد. هر کس فتنۀ آنان را بشناسد، به بلای آنان گرفتار می شود و آن کس که ترفند آن ها را نشناسد، حادثه ای برایش رخ نخواهد داد».

به تعبیر استاد مطهری(ره)، حضرت می فرمایند: «این بلیه ای است که همه جا را می گیرد؛ ولی گرفتاری هایش اختصاص به یک طبقۀ معین پیدا می کند. هر کس که بصیرتی داشته باشد و به قول امروز روشنفکر باشد [و] هر کس که فهم و درکی داشته باشد، این بلا و فتنه او را می گیرد؛ زیرا نمی خواهند آدم چیزفهمی وجود داشته باشد. تاریخ نشان می دهد که بنی امیه افراد به اصطلاح روشنفکر و درّاک آن زمان را درست مثل مرغی که دانه ها را جمع کند، یکی یکی جمع می کردند و سربه نیست می نمودند و چه قتل های فجیعی در این زمینه انجام دادند».[13]

امویان در طرح استعماری خویش، شخصیت ها و جریان های بیدار جامعه را به هر طریق ممکن از پیش روی خود برمی داشتند؛ برخی را با تهمت، افترا و ناسزا ترور شخصیتی می کردند و حتی پس از شهادتشان می کوشیدند یاد آن ها را از خاطره ها محو سازند. برخی دیگر را با شکنجه، تهدید، حبس، غارتِ اموال، تخریب خانه و اذیت خانواده وادار به سکوت می کردند. آنان امامان شیعه را یکی پس از دیگری به شهادت رساندند و بسیار کوشیدند تا فضایل و مناقب حضرت علی(ع) را از یادها و خاطره ها محو کنند، حتی معاویه طی بخش نامه ای، به سخنرانان و خطبا دستور داد در خطابه های خود امام را بالصراحة لعن کنند[14] که این سنّت شوم تا زمان عمر بن عبدالعزیز؛ یعنی تا اواخر قرن اول هجری، حدود 60 سال پس از شهادت امیرمؤمنان(ع) ادامه داشت.[15]

معاویه برای حذف شیعه، به نمایندگانش دستور داد: «اگر دو نفر گواهی دادند کسی از دوست داران علی و خاندان اوست، اسمش را از دفتر دولت حذف و حقوقش را قطع کنید… هر کس متهم به دوستی با این قوم است، خانه اش را ویران کنید و بلایی بر سرش بیاورید که برای دیگران درس عبرت باشد».[16]

وی با واسطه امام حسن(ع) را مسموم و شهید کرد و امام حسین(ع) را نیز ده سال تمام، کاملاً تحت فشار قرار داد؛ به گونه ای که برقراری ارتباط با آن حضرت بسیار خطرناک بود. محض نمونه، وقتی چند نفر از شیعیان کوفه در مدینه نزد حضرت آمدند، مروان به معاویه نوشت: من از حسین بن علی احساس خطر می کنم. در پی آن، معاویه به امام نامه ای تهدید آمیز نوشت که: به من خبر رسیده برخی از کوفیان تو را به قیام دعوت کرده اند. بدان که اگر با من خدعه کنی، من هم با تو از در حیله درمی آیم.[17]

پس از معاویه، یزید در نخستین روزهای خلافتش حضرت را وادار کرد که بین بیعت و کشته شدن، یکی را برگزیند. او به «ولید بن عتبه»، والی مدینه نوشت: «حسین بن علی را احضار کن و از او بیعت بگیر؛ اگر امتناع کرد، گردنش را بزن!»[18]

وضع شیعیان نیز مانند وضع امامان معصوم(ع) بسیار وخیم بود. امام باقر (ع) در مورد برخورد سفاکانۀ امویان با شیعیان می فرمایند: «شیعیان ما در هرجا که بودند، کشته می شدند. بنی امیه دست ها و پاهای افراد را حتی به گمان این که از شیعیان ما هستند، بریدند. هر کس به دوستی و محبت ما معروف بود، زندانی شد، مالش به غارت رفت یا خانه اش ویران گردید».[19]

هر کس از اسلام ناب و محبت اهل بیت(ع) دم می زد، به شدت سرکوب می شد. چنان که «حجر بن عدی (ره)» به جرم مخالفت با ناسزاگویی خطبا به امام علی(ع) به شهادت رسید یا «عبدالرحمن بن حسان» به دستور زیاد بن ابیه، زنده به گور شد.[20] بنی امیه نه تنها شیعیان؛ بلکه هر فرد اهل فهم و بیداری که از فرمانبری چشم بستۀ آنان سر برمی تافت، به طرز فجیعی سرکوب می کردند تا برای دیگران درس عبرت باشد. محض نمونه زیاد بن اُبیه، حَکَم بن عمرو غفاری، یکی از اصحاب پیامبر(ص) را به خراسان فرستاد. حکَم در جریان فتوحات غنایم زیادی به دست آورد؛ ولی زیاد به او نوشت: «امیر مؤمنان (معاویه) مرقوم داشته که سفید و سرخ را برای او انتخاب کنیم و ذره ای طلا و نقره بین مسلمانان تقسیم نشود.» حَکَم با استناد به این که چنین حکمی در قرآن نیست، از اجرای فرمان خلیفه سر باز زد و غنایم را میان مسلمانان تقسیم کرد. در پی این اقدام معاویه کسی را فرستاد و حَکَم را دست بسته به زندان انداخت و آن قدر در زندان بود تا همان جا جان داد[21] و بدین سان امویان، نیکان و نخبگان جامعه را سخت تحت فشار قرار می دادند و زیر چکمه های استبداد خویش لِه می کردند.

پی نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص)،  محمد بن حسن صفار، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، چاپ دوم، 1404ق، النص، صص 310-309؛ الخصال، علی بن محمد بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، قم، چاپ اول، 1362ش، ج 2، ص 650؛ المناقب، محمد بن علی ابن شهر آشوب، نشر علامه، قم، چاپ اول، 1379ق، ج 3، ص 218؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دار احیاء التراث، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج 32، ص 299.

[3] رک: لسان العرب، محمد بن مکرم بن منظور، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق، ج 11، ص 32.

[4] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالکتب العربیة، بی جا، چاپ دوم، 1386 ق، ج 1، ص 336.

[5] حماسۀ حسینی، مرتضی مطهری(ره)، انتشارات صدرا، تهران، چاپ هجدهم، 1371ش، ج 1، ص 264.

[6] تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبری، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، دارالتراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1387ق/1967م، ج 3، ص 350.

[7] نهج البلاغة، سید رضی، تصحیح: صبحی صالح، خطبه 103، ص 150.

[8] اسلام و مقتضیات زمان، مرتضی مطهری(ره)، انتشارات صدرا، تهران، چاپ هجدهم، 1371ش، ج1، ص 234.

[9] تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 284.

[10] نهج البلاغة، نامۀ 53، ص 435.

[11] الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، چاپ اسلامیه، تهران، چاپ دوم، 1362ش، ج 2، ص 416.

[12] نهج البلاغة، خطبة 93.

[13] حماسه حسینی، ج 1، صص 267-268.

[14] شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44.

[15] همان، ج 3، ص 57.

[16] همان، ج 11، ص 44.

[17] الامامة و السیاسة، عبدالله بن مسلم بن قتیبة، تحقیق: علی شیری، دارالاضواء، بیروت، 1410ق/1990م، ج 1، ص 201؛ الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، عبدالحسین امینی، دارالکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج 10، ص 240.

[18] تاریخ یعقوبی، ابن واضح احمد بن ابی یعقوبی، نشر شریف رضی، قم، چاپ اول، 1414ق، ج 2، ص 241. ر.ک: تاریخ طبری، ج 2، ص 269؛ انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، تحقیق: محمدباقر محمودی، چاپ اول، دارالتعارف، بیروت، 1397ق، ج 3، ص 155.

[19] شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج 11، ص 43.

[20] تاریخ طبری، ج 3، ص 224.

[21] ر.ک: الأصابة فی تمییز الصحابة، احمد بن علی المعروف بابن حجر العسقلانی، داراحیاء التراث، بیروت، 1328ق، ج 1، ص 347؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر، تحقیق: علی محمد البجاوی، دارالجیل، بیروت، 1412ق/1992 م، ج 1، صص 315 -316.

 


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

آیات مرتبط با رخدادها؛ تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه

پیامبر اسلام(ص) پس از هجرت به مدینه، با انجام اقدامات اساسی، منعقد کردن پیمانهای …