ماجرای وصیت‌نامه یک شهید قهرمان

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، شهید علی‌اصغر شیردل سوم خرداد سال ۱۳۵۷ در تهران دیده به جهان گشود؛ وی که از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مهندس سخت افزار کامپیوتر بود برای کارهای مخابراتی و دفاع از حرم اهل بیت (ع) عازم سوریه شد. علی اصغر بعد از سقوط شهر تدمر در ۳۰ اردیبهشت سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید اما پیکر این شهید یک سال بعد، تفحص شد و به آغوش میهن بازگشت. از این شهید یک فرزند به نام «امیرعلی» به یادگار مانده است.

بنت الهدی کمالیان همسر شهید شیردل اظهار داشت: علی‌اصغر با من خیلی شوخی می کرد و مدام حرف از رفتن می زد. دو سال اخیر زندگی مدام تکرار می کرد که دعا کن شهید شوم اما همیشه می گفت «اول باید درسم را تمام کنم» من هم به شوخی گاهی سر به سرش می‌گذاشتم و می‌گفتم «حالا که می‌خواهی شهید شوی، چه فرقی می کند لیسانس داشته باشی یا نداشته باشی؟» آخر هم همین اتفاق افتاد و آخرین امتحان کارشناسی را که داد، برای رفتن آماده شد.

وی افزود: برای اینکه دلم را خوش کنم، مدام می گفتم «برای اینکه شهید شوی، من باید راضی باشم؛ من هم راضی نیستم.» از من می پرسید «چه کار کنم راضی شوی؟» من هم جواب می دادم «تلاش نکن. هرکاری کنی راضی نمی شوم. بعد هم کو تا شهادت؟ مگر اصلا جنگی در کار است؟» که خیلی جدی می گفت «اگر من شهید نشدم؟!» وقتی جنگ سوریه شروع شد مدام مرا دلداری می داد «نگران نباش. ایرانی ها حالت مستشاری دارند. زیاد جلو نمی روند.» بعد که معترض می شدم و می گفتم «پس چرا تو مدام دم از شهادت می زنی»، می‌گفت «بالاخره منطقه جنگی است. ممکن است یک موشک سر آدم بیاندازند و هر اتفاقی بیافتد. آن موقع ها نمی دانستم همه چیز آنقدر جدی است».

کمالیان ادامه داد: روزی که علی اصغر می خواست به سوریه برود؛ بعد از نماز صبح گفت می خواهد وصیت نامه بنویسد. ما عادت داشتیم قبل از سفر، حداقل نماز و روزه‌هایی که به گردنمان بود را جایی بنویسیم اما این بار دیدم وصیت نامه نوشتنش خیلی طولانی شد. علت را که پرسیدم، گفت «این بار طوری نوشتم که تا ۱۰ یا ۲۰ سال نیازی به نوشتن نداشته باشم.» خواستم وصیت نامه اش را بخوانم که گفت الان نباید بخوانی و وصیت نامه اش را وسط قرآن گذاشت و گفت «اگر رفتم و اتفاقی نیافتاد که لازم نیست بخوانی اما اگر رفتم و اتفاقی افتاد، اینجا گذاشتم که پیدا کنی.»

وی افزود: من هم پای قولم ایستادم و هیچ وقت به وصیت نامه نگاه نکردم اما زمان خیلی دیر می گذشت. علی اصغر ماموریت های طولانی، زیاد رفته بود اما این بار خیلی کند می گذشت. منتظر بودم تماس بگیرد که تولدش را تبریک بگویم که خبر شهادتش را دادند. آن روز با یکی از دوستانش به خانه و وصیتنامه را باز کردم.

ماجرای وصیت‌نامه یک شهید قهرمان

به امیرعلی بگو پدرت یک قهرمان بود

همسر این شهید مدافع حرم تصریح کرد: همسرم دو یا سه روز قبل از شهادتش از سوریه با من تماس گرفت و بعداز احوالپرسی و صحبت های روزانه گفت «اگه یه وقت اتفاقی برای من افتاد؛ به امیرعلی بگو پدرت یک قهرمان بوده» که من ناراحت شدم و گفتم «منظورت چیه؟» او هم وسط حرفم پرید و با لحن قاطعانه ای گفت «خوب گوش کن ببین چی میگم، به امیرعلی حتما بگو من قهرمان بودم» در آن لحظه اصلا منظور علی اصغر را متوجه نشدم. چون فکر شهادت اصلا در ذهنم نبود.

کمالیان ادامه داد: الان که علی اصغر شهید شده، متوجه می شوم که همسرم واقعا یک قهرمان بوده است و فقط یک قهرمان می‌تواند دشمن را چند روز از فاصله نزدیک با چشم ببیند و مثل روزهای قبل به زندگی عادی خودش ادامه بدهد. افزایش تعداد نیروهای آن ها را در فاصله چند کیلومتری خودش می دید ولی هیچ وقت در تماس های تلفنی اش به روی خودش نمی آورد و صدایش، لحن حرف زدنش و موضوع صحبت او تغییری نداشت و برای اینکه از اضطرابم کم شود، بیشتر با خنده و شوخی صحبت می کرد.

وی افزود: من به توصیه همسرم گوش دادم و زمانی که می‌خواستم خبر شهادتش را به پسرم بدهم، گفتم که بابا علی، قهرمان بوده و فقط قهرمان ها می‌توانند شهید شوند. امیرعلی که یک پسربچه پنج ساله و در اوج شیطنت و بازیگوشی بود، به خوبی معنای صحبتم را متوجه شد و مفاهیم شهادت، قهرمانی و بی پدرشدن را درک کرد.

همسر شهید شیردل توضیح داد: روزهای طولانی ماموریت علی اصغر برای امیرعلی بسیار آزار دهنده بود اما خوشحال بود که پدرش هر روز با او تماس می گیرد. با این حال این تماس ها دلتنگی او را کم نمی کرد و او هر روز بی تاب تر می شد. چون کار همسرم ارتباطات و مخابرات بود، هر روز تماس می گرفت و با پسرش حرف می زد. حسابی هم قربان صدقه هم می رفتند.

وی افزود: امیرعلی می گفت دلش تنگ شده و پدرش هم می گفت «تو دیگر مردی شده ای» امیرعلی جواب می‌داد «مرد شدم که شدم من بابام را می خواهم. برو همین الان یک هواپیما بگیر بیا اینجا ما را ببین و دوباره برگرد.» وقتی دید پسرمان بی طاقت شده به من گفت که برای او هدیه ای بخرم و بگویم که از طرف پدرش است. من هم مشخصات چیزی که خریده بودم را با همسرم می دادم تا به او بگوید و باور کند از طرف پدرش رسیده است.

ماجرای وصیت‌نامه یک شهید قهرمان

شناسایی شهید از روی انگشترهایش

کمالیان تصریح کرد: شهر تدمر که سقوط کرد، آنها به واسطه کارشان آخرین گروهی بودند که از شهر خارج می شدند. هنگام خارج شدن هم، شهر محاصره شد و به خودروی آنها تیراندازی کردند که تیر به پهلویش خورد و شهید شد. اهالی آنجا هم آن را در یک گور دسته جمعی دفن کردند. بعد از اینکه شهر را پس گرفتند، از اهالی پرس و جو می کنند و از پیکرهای شهدا عکس می گیرند. علی همیشه حلقه ازدواجش در انگشتش بود و انگشتر دیگرش هم نگین سبزی داشت که مادرش برایش خریده بود و خیلی دوستش داشت. از همین دو مورد، پیکر او شناسایی شد.


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

از پایان فیلم‌برداری فیلم کوتاه «زکریا» تا سیزدهمین جلسه از فصل نهم پاتوق فیلم کوتاه

به گزارش ایرنا به نقل از روابط عمومی پروژه، فیلمبرداری فیلم کوتاه زکریا به کارگردانی …