به گزارش ایرنا، جشنواره فیلم فجر از صبح دوشنبه ۱۱ بهمن ماه به چهلمین سال خود وارد و در قد و قامت جوانی پرتجربه میزبان علاقه مندان به سینما شد. اگر اکران فیلم ها و حواشی مربوط به این فستیوال بزرگ ملی سینما را فاکتور بگیریم، یکی از مهمترین بخش های این جشنواره، نقدهای منتقدان و کارشناسان به این رویداداست که حال و هوای متفاوتی به آن می دهد.
در ادامه به چند نقدی که در هفتمین روز جشنواره درباره فیلم هِناس نگاشته شد، می پردازیم.
فیلمنامه هناس نقش برانگیزانندگی ندارد
قصه از زاویه دید شهره پیرانی، همسر شهید داریوش رضایی نژاد روایت میشود و در واقع بیشتر شاهد داستان زنی هستیم که تلاش دارد به هر نحوی زندگی خود و خانوادهاش را حفظ کرده و آن را از خطرات و آشوبهای پیرامون کاری همسرش دور سازد. واقعیت این است که هناس می توانست یک فیلم بیوگرافی مناسب در خصوص ادای دین به دانشمندان هسته ای کشور باشد و بخشی از سختی ها و مرارت هایی که این قشر جامعه در حال دست و پنجه نرم کردن با آن هستند را روایت کند.
نسخه فعلی هناس چنین حسی را القا نکرده و حتی اشتیاقی را نیز در این زمینه بر نمی انگیزد. حتی اگر فرض کنیم تلاش های شهره پیرانی همسر شهید رضایی نژاد که در طول فیلم، قصه حول محور او می چرخد، کاملا واقعی بوده باز هم این سئوال پیش می آید که جایگاه سینما و افسون گری اش کجاست؟ آیا سازندگان فیلم صرفا قصد داشته اند یک فیلم خانوادگی و عاشقانه بسازند یا اینکه راهی را ایجاد کنند تا مخاطب مشتاق پس از تماشای فیلم همه تلاش خود را انجام دهد تا در این راه قدم برداشته یا اندکی در مسیر مذکور تامل و تفکر کند؟
متاسفانه فیلمنامه اصلا نقش برانگیزانندگی ندارد و بر عکس در برخی بخش ها حتی اثر بازدارندگی قوی دارد و سئوالات بی پایانی را به ذهن مخاطب می آورد. نگاه کنید به بخش مواجهه شهره با استاد داریوش که برگه استعفای او را به استاد می دهد و استاد با بی تفاوتی تمام تاکید می کند که پشت سر داریوش خیلی های دیگر هستند که جایش را پر کنند. این مساله از زوایه ای می تواند امیدوار کننده باشد که در این حوزه پشتوانه سازی شده و نیروی انسانی و فکری خوب کم نداریم اما از زاویه دیگر تمام تلاش های رضایی نژاد گویی به هیچ انگاشته شده و آن جمله معروف را به ذهن می آورد که «هرکی ناراحته جمع کنه بره!».
ساختار فیلم هم برگرفته از فیلمنامه متاسفانه بسیار کند و کشدار است و حتی با اینکه می شد تلاش ها، نگرانی ها و کشمکش های شهره را به گونه ای پیش برد که هم عنصر تعلیق به کرات در ساختار وجود داشته باشد و هم ریتم اثر حفظ شود، اما در این حوزه هم کاستی های زیادی به چشم می خورد.
نحوه پرداخت هناس به ترور معماگونه نبود
هِناس قرار است فیلمیخانوادگی با مایههای جاسوسی امنیتی باشد که از ملودرام به درام تبدیل میشود. قرار است فیلمی باشد که حس و حال شخصی یک دانشمند هستهای را بازنمایی کند و به لایههای درونی خانوادهای این چنینی بپردازد و از فضایی که تابه حال ندیدهایم پرده بردارد. از ماجراهایی که شاید یک دانشمند هستهای در پیچ و تاب آن است. از مسائل علمی گرفته تا مسائل خانوادگی تا برسد به شهادت دانشمند. امری قابل پیش بینی در داستان فیلم که حالا باید دراماتیزه شود.
هِناس با شخصیت داریوش پیش میرود و سپس به شهره میپردازد؛ شهره زنی است که میخواهد بلند پروازی داریوش، همسرش را ببیند اما لغو ناگهانی یک سفر، مسائلی را به وجود میآورد. ما آرام آرام متوجه ترور کردن دانشمندان هستهای میشویم و توقع این است که داریوش و شهره باید دست بجنبانند. ایجاد یک مسأله امنیتی، بی شک لحن و روایت اثر را سمت یک داستان جاسوسی/ جنایی میبرد که باید ایجاد ترس بکند و در یکی ۲ صحنه هم میکند، اما در برابر این ترس میتوان ۲ شیوه رفتاری را انتخاب کرد و برگزید.
یا با آن کنار آمد یا وارد کشمکش شد. زوج داریوش و شهره به ظاهر میخواهند به کشمکش با آن بپردازند اما تمام توان شان نه اطلاع دادن به سازمان اطلاعات است و نه به پلیس. بلکه خودشان میخواهد فرار یاد بگیرند و خودشان میخواهند کارگاه خود باشند. در درام، این اعمال قهرمانانه ثمری هم باید داشته باشد، چون درام زیست نیست، درام باید زیست ایجاد کند. مسأله اصلی کاراکترها در هناس انفعالی است که به وجود میآورند.
انفعالی که از سپردن خودشان به دست تقدیر نشأت میگیرد. داریوش با دیالوگ کلیدی نقل به مضمون «میخواهم دخترم طعم زندگی را بچشد» خود را به سمت ترور شدن سوق میدهد و این پذیرش را در خودش ایجاد میکند که دخترش میتواند صحنه مهلک به قتل رسیدنش را تماشا کند. هر ۲ زوج هم میپذیرند که تحت مراقبت و حفاظت نباشند، زیرا رفتارهای مشکوک را به بالا دستی اطلاع نمیدهند.
در اینجا نویسنده به جای اینکه کاراکترها را از انفعال خارج کرده یا مفهوم تقدیر را گسترش بدهد، با یکی ۲ جمله سعی دارد ما را قانع کند. مخاطبی را قانع کند که کلی تهدید ریز و درشت دیده و در فضایی نسبتاً ملتهب قرار دارد اما هیچ فعلی از زوج اصلی داستان نمیبیند. در واقع اگر بحث شهادت با تقدیری که داریوش به آن تن میدهد پیوند میخورد، وجوهی حماسی رقم زده میشد و کارگردان میتوانست این ترور را تبدیل به امری قدسی کند.
نحوه پرداختش به ترور داریوش جنایی و تعلیقش در داستان جاسوسی و معماگونه نبود. در واقع و در اینجا ساختار معماگونه آمریکایی را داریم با مضمونی اینجایی و متافیزیکی که به یکدیگر پیوند نمیخورد و فیلم بیهویت و بیتأثیر رها میشود.
مخاطب هناس تا لحظه آخر صندلی را ترک نکرد
تقریبا همه انتهای داستان را میدانند؛ عاقبت فعالیت مردی که برای دفاع از کشورش همه کار کرده و انگار این موضوع در خون او بوده است. بیایید همان طور که فیلم وارد این گونه شعارها نشده، ما هم نشویم و فقط کمی این اثر را بررسی کنیم. هناس با هراسی که یک زن برای از دست دادن شوهرش دارد، آغاز میشود. روایت به اندازه همان خانواده ای که شخصیتهای اصلی فیلم در آن زندگی میکنند، ساده است و در عین حال به دلیل پیچیدگیهایی که کارشان پیش روی آن ها قرار داده است، پیچیده میشود.
زندگی شهید داریوش رضایینژاد و عاقبت فعالیت او چیزی نیست که بر مخاطبان فیلم پنهان باشد اما فیلمساز توانست داستان از پیش لو رفته خود را به خوبی روایت کند؛ به گونه ای که مخاطب سالن را ترک نکند و تا پلان آخر فیلم، روی صندلی بنشیند.
فیلم تلاش نمیکند با احساساتی کردن مخاطبش از او برای دنبال کردن فیلم سوءاستفاده کند. هناس دنبال درآوردن اشک مخاطب نیست. همین موضوع به روایت بهتر داستان کمک کرده است. کار پرخطر داریوش و شهادت دوستان او همسرش شهره را به فکر استعفای داریوش میاندازد. او هر لحظه احساس میکند اتفاقاتی که برای شهید علی محمدی و شهریاری افتاده است، برای همسر او نیز خواهد افتاد.
البته که ابتدا شهره میخواهد، داریوش را از ادامه کارش منصرف کند. او حتی صدای نفس تهدیدهای دشمنان را کنار گوشش احساس میکند اما رفته رفته گویی شهره هم، مسیر سلوک داریوش را طی میکند و دیگر مثل قبل بهانه گیری نمیکند. شهره به خوبی متوجه میشود چقدر مضرات استعفای داریوش از مزایای آن بیشتر است و او چقدر با کارهایش جلوی اتفاقات بد در داخل کشور را میگیرد. اتفاقاتی که شاید مقصرانی در داخل دارد.
فیلم به خوبی از موقعیتهای واقعی زندگی داریوش رضایی نژاد برای روایت بهتر داستان استفاده میکند. داریوش در بخشهایی از فیلم بیان میکند، زمانی که در شهرشان آبدانان بوده است، پدرش به برای جنگیدن از خانواده دور شد. وقتی داریوش از این موضوع ناراحتی کرده است، روزی پدر داریوش دستان او را گرفته و به مناطق مسکونی تخریب شده برده تا او هدف پدر را درک کند.
انتخاب هوشمندانه مریلا زارعی
انتخاب مریلا زارعی برای ایفای این نقش یک انتخاب کاملاً درست و هوشمندانه است. زارعی در فیلم بادیگارد نقش همسر شهید را بازی کرده و از قضا داستان فیلم مرتبط با شهدای ترور و با موضوع هستهای در ارتباط است. از سوی دیگر او بازیگری است که زن ایرانی را به خوبی در موقعیتها و نقشهای مختلف ایفا کرده است. بنابراین و به خوبی از پس نقش شهره پیرانی برآمده و توانست تردیدها و تشویشهای ذهنی قبل از تصمیم و همراهی و همدلی بعد از آن را در قالب یک زن نشان دهد.
بنابراین فیلم بیشک بار روایی و برجسته خود را روی دوش بازیگر نقش اول زن فیلم دارد اما روایت فیلمنامه و سبک آن از آن جایی که به فضای تریلر و تعلیق نزدیک میشود و آن را رها میکند و دوباره به فضای درام و عاشقانه نزدیک میشود، مخاطب را دچار دوقطبی شدن میکند و بیشتر فضای جنایی و جاسوسی فیلم دامی برای درام عاشقانه ما میشود.
البته فیلم هرطور که شده خود را به سمت عاشقانگی میکشاند و کار را در فضای مورد نظر کارگردان درمیآورد و در دام نمیماند. دلیل این انتخاب هم بهنظر موجه است، فیلمهای ایرانی برای خانوادهها است و اساساً فیلم ایرانی (سینمایی با طعم و ذائقه ایرانی) این گونه است.
مردم در سینما قرار است فیلمی را تماشا کنند که بتواند در کنار هم از آن بیاموزند و زندگی کنند و البته سرگرم شوند. شاید وجهه سرگرمیسازی فیلم نیز همین باشد که از عناصر جنایی و تعلیق استفاده میکند. اما در هر حال کارگردان میتواند این را هم بپذیرد که چاشنیهای هیجانی و جنایی فیلم درون خود دچار ضعف در پرداخت است که این بیشتر به قصه و پرداخت هنری مانند موسیقی بازمیگردد.
موسیقی در چنین آثاری نقش بیبدیلی برای انتقال حس دارد. فردین خلعتبری، موسیقیدان و آهنگساز درجه یکی است اما گویا او نیز میان تریلر و رومنس مانده است. در سکانسهای تهدید که صداگذاری و لحن گوینده برای ایجاد حس وحشت کاری از آب درآمده است، موسیقی در ابتدا کاملاً بینسبت با فضای هراس و آرام و عشقی است اما بعد از ثانیههایی فضای آن تغییر میکند.