جنگ همچنان ادارد

جنگ همچنان ادارد// عکس ها استفاده شده را طبق سایز در خبر بارگذاری کنید//اصلاح نشده هنوز//گروه استان‌ها دفاع‌پرس – «نسرین ژولای» نویسنده، امدادگر و راوی دفاع مقدس در خاطره دیدار با جانباز هفتاد درصد سردار «محمد خلفی» عاشقانه جانبازان را این گونه روایت می‌کند:

جنگ همچنان ادامه دارد، گاهی در وجود یک جانباز، گاهی به بهانه اینکه چرا شهدا رفتند و جانبازان جا ماندند … کی میگه جنگ تموم شده من به عنوان یک امدادگر در بیمارستان صحرایی زمان جنگ با یک فرد زخمی روبرو شدم که به دلیل خونریزی شدید و قطع عضو و نبودن مکان مناسب، موش به زخمش حمله ور شده بود. جنگ در خانه‌های جانبازان هر روز تکرار و تداعی می‌شود؛ جانباز محزون هستند که چرا از دوستان شهیدشان جا مانده‌اند.

آن‌ها همواره دعا می‌کنند، خدایا مرا به آن‌ها برسان. جانبازی دنیایی است از عاطفه، ولی آنچنان درد امانش را بریده که دیگر عشق و عاطفه به نزدیکانش را به دست فراموشی سپرده و خود آزار می‌بیند.

من جانبازی را دیدم که ترکش نصف صورتش رو برده بود چشم مصنوعی داشت سردرد‌های شدید و تشنج امانش را بریده بود هم اکنون دیگر قادر به پرداخت هزینه‌های درمانش نیست و البته چه بسا مردم تصور کنند که آن‌ها از چه حقوق و مزایایی برخوردارند.

آقا جعفر، چند سال است که دخترش را که نشان کرده پسر عمه اش است، در خانه نگه داشته… جانباز یک بار ایثار کرد و جان شیرینش را هدیه داد و حالا هم ترجیح می‌دهد هزینه درمان را خرج ازدواج دخترش بکند و خود را به امان خدا بسپارد کی میگه جنگ تموم شده، جنگ در خانه‌های ماست. جنگ با با زندکی ما اجین شده. هنر تنها کشیدن یک اثر نقاشی یا یک کار هنرمندانه نیست.. زنان جانباز هنرمندان واقعی این عرصه هستند.

سعیده می‌گفت: نسرین شب بود که دیدم پا‌های محمد زیر پتو حرکت می‌کند؛ پا‌های بی حس یک قطع نخاعی!. وای خدایا چه می‌بینم معجزه‌ای رخ داده با شتاب برخاستم پتو را کنار زدم، خدا چشمانم خیره به پای محمد است، خون از پا‌های محمد جاری است، مورچه‌ها به پاهایش حمله ور شده بودند و از جایی که پا‌ها بی حس بود شروع به خوردن کرده بودند.

تا خون از پا‌ها جاری شده بود نمی‌دانستم چه بکنم، ناباورانه به سر و سینه می‌زدم و صدا می‌کردم یا حسین یاحسین.. آنچنان سعیده همسر جانباز و خواهر شهید ابراهیم قاطعی که بعد از سال‌ها مراقبت از همسر قطع نخاعی‌اش، که خود هم اکنون سخت بیمار شده، به سر و سینه خود می‌کوبید که بیهوش شد… کی میگه جنگ تمام شده شنیدم که می‌گفت: فلان جانباز کسالت دارد احوالش را جویا شدم گفت نه چیز مهمی نیست ترکشی میهمان وجود من است که گاهی بامن مدارا و گاهی مرا از درد خانه نشین می‌کند و اگر عمل کنم فلج می‌شوم.

آن روز معلم سارا برگه‌ای به دستش داد و گفت: دخترم حتماً بگو بابا فردا به مدرسه بیاید با او کار داریم سارا برگه را در جیب روپوش مدرسه اش گذاشت هر از گاهی برگه را لمس می‌کرد و غمی وجودش را فرا گرفته بود اگر نامه را به بابا بدهم مجبور می‌شود به مدرسه بیاید آخر بابایم که پا ندارد حتما بچه‌ها توی مدرسه به او می‌خندند و مرا مسخره می‌کنند.

خدایا چیکار کنم سارا شب روی تخت خوابش دراز کشیده بود حالا نامه زیر بالشش بود که خواب چشمان زیبای آبیش را ربود و اشک‌های خشک شده روی گونه‌های سفید و تپلی اش خشکیده بود و طبق معمول هر شب بابا به اتاق سارا رفت. خم شد صورتش را ببوسد. متوجه شد یک دست سارا زیر بالش است آرام دستش را بیرون کشید، که با آن برگه مواجه شد ساعت ۱۰ در دفتر مدرسه.

فردای آن روز بعد از کلی کلنجار‌های فراوان با خود، سارا تصمیم گرفت که نامه را به بابا ندهد و روانه مدرسه شد. زنگ اول به پایان رسید بچه ها را بعد از زنگ تفریح به صف کردند؛ خانم رحیمی مدیر مدرسه پشت تریبون جا گرفت و همه را دعوت به سکوت کرد و ادامه داد؛ می‌خواهم امروز در رابطه با انسان‌های شریفی برای شما سخن بگویم که نشانه‌ی مردانگی و غیرت و شجاعت هستند مردانی که با قلبی سرشار از عشق خانه و کاشانه و زن و فرزندان، خود را به دست خدا سپرده و وقتی دشمن به کشور ما تجاوز کرد و قصد داشت کشور ما را تصاحب کند و زنان و بچه‌ها را مورد آزار و اذیت قرار دهد این مردان از دیار عشق با قلبی سرشار از ایثار و محبت چه آنان که شهید شدند و چه آنانی که شهیدان زنده‌اند منظورم همان جانبازان است.

دخترانم امروز جانبازان نمونه‌های بزرگ افتخار و شجاعت و فداکاری و یادگاران دفاع مقدس و شهیدان زنده‌اند. امروز ما در خدمت جانبازی فداکار آقای رسولی هستیم از دفتر مدرسه آقایی با عصا که به زحمت خودش را حرکت می‌داد به پشت تریبون آمد، چشم سارا از تعجب گرد شده بود از میان صف در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود به سوی پدر دوید پدر هم آغوشش را باز کرده بود؛ در میان دستان پدر قرارگرفت و سرش را روی سینه ستبر پدر جا دارد اینجا بود که به پدرش افتخار کرد .

آرام آرام جانبازان و رزمندگان بار سفر را می‌بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند تا ۱۰ ساله آینده اگر خبرنگارانی پیدا شود که بخواهند مصاحبه و گفت‌وگو با یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را داشته باشند بعد از ماهها و سالها شاید بتوانند سرباز پیر و فرتوتی که دیگر نای سخن گفتن را ندارد پیدا کنند تا با او مصاحبه نمایند.

جانبازان دورند، درون صدف، سرشار از تجارب و خاطره‌های ناب و آموزنده که می تواند الگو و سرآمد زندگی باشند…

جنگ همچنان ادامه دارد، جانبازان را در یابیم و‌ امانت دار میراث آنها برای نسل های آینده باشیم.


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

شهید، زنده و جهت دهنده است – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان

به گزارش خبرگزاری مهر، آیین رونمایی کتاب «مکتب شهدا» نوشته رمضان شعبانی سارویی که توسط …