به بهانه ی سی امین سالگرد شهادت محمد بروجردی؛ نگاهی به زندگی و اصول مدیریتی مسیح کردستان


40 سال از شهادت یکی از فرماندهان اصلی جبهه و جنگ گذشت، فرماندهی که باوجود اینکه خود پیش از ۳۰ سالگی به شهادت رسید و اصلا تحصیلات عالیه نداشت اما سرداری تمام عیار بود فرماندهی که در اصول مدیریتش سخت کوشی، استقامت، جدیت قاطعیت و البته مشی انسانی داشت و بیش از هر چیز بر دلها فرماندهی می کرد. شهید همت یکی از هم رزمان و یاران شهید بروجردی ۶ ماه پیش از شهادتش در عملیات خیبر گفته بود: «شهید بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز نه به ملت ایران و نه به تاریخ شناخته نشده تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما به وجود بیاورد.»

محمد بروجردی در سال ۱۳۳۳ در روستای کوچک «دره گرگ» از توابع شهرستان بروجرد در استان لرستان به دنیا آمد پدرش کشاورز بود و وضعیت اقتصادی خانواده او چندان مناسب نبود شش سال بیشتر نداشت که پدرش را هم از دست داد و با مرگ پدر مادر محمد و پنج فرزند دیگرش را به تهران آورد و در محله مولوی ساکن شدند به دلیل مشکلات مالی بسیار خانواده، محمد بروجردی از هفت سالگی روزها را در دکان خیاطی کار میکرد و عصر در مدرسه شبانه درس میخواند سال ۱۳۴۷ بود و چند سالی از تبعید امام خمینی میگذشت که محمد بروجردی نوجوان با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی با مباحث دینی آشنا شد، کلاسهایی که بعدها زمینه شناخت و نزدیکی او به هیات موتلفه اسلامی و شرکت در جلسات سیاسی و عقیدتی هیات که «حاج مهدی عراقی» برگزار کننده آن بود را فراهم کرد محمد بروجردی به دلیل کار زیاد فرصت چندانی برای درس خواندن در مدرسه نداشت و همین باعث شد که تنها تا دوره دبیرستان تحصیل کند.

او در سال ۱۳۵۰ و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کرد و یک سال بعد به خدمت سربازی فراخوانده شد اما با توجه به شناختی که در کلاسهای هیات موتلفه از ارتش و نظام شاه پیدا کرده بود حاضر نبود به خدمت سربازی برود همین موضوع دلیلی شد تا تصمیم بگیرد از طریق مرز به صورت غیر قانونی از کشور فرار کند و به عراق نزد امام خمینی برود فراری که البته موفقیت آمیز نبود و هنگام عبور از مرز زمینی ایران و عراق دستگیر شد و به زندان افتاد. محمد بروجردی ۶ ماه در زندان ساواک بود و پس از آن همزمان با آزادی برای انجام خدمت سربازی به ارتش تحویل داده شد و به تهران آمد. او پس از خاتمه دوران دو ساله سربازی تصیمیم جدی برای ملحق شدن به صف مبارزان سیاسی علیه شاه گرفت و با توجه به ارتباطی که با گروههای سیاسی اسلامی و طرفدار امام خمینی داشت با گروهی از افراد دست به تکثیر چاپ و توزیع اعلامیه و پیامهای امام خمینی زد خانه آنها در ظاهر به خیاط خانه تبدیل شده بود ولی در اصل محل چاپ و تکثیر اعلامیه بود مادر شهید بروجردی درباره آن روزها: گفته محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همکف یکی از اتاقها سه چهار دستگاه خیاطی گذاشتند و عده ای بی وقفه پشت این چرخها کار می کردند اما این ظاهر قضیه بود و درست در زیر همین اتاق آنها چاپخانه مجهزی داشتند که در آن اعلامیه چاپ میکردند و به دلیل صدای چرخ خیاطی ها کسی سوء ظن پیدا نمی کرد.

محمد بروجردی با گستردگی فعالیتهای سیاسی و آشنایی بیشتر با برخی از مبارزان به این نتیجه رسید که برای سرنگونی شاه نباید تنها به مبارزات سیاسی بسنده کرد. همین تصمیم بود که مسیر زندگی او را تغییر داد و در نهایت چند سال بعد از او فرماندهای آماده و تمام قد ساخت در سال ۱۳۵۵ محمد بروجردی به همراه چند نفر از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگهای پارتیزانی راهی سوریه شد و به اردوگاه نظامی جنبش امل معرفی شد و دوره های رزم چریکی شهری و نبردهای پارتیزانی را دید. بعد از اتمام این دوره های آموزش محمد بروجردی که حالا حدود ۲۴ سال داشت، مصمم شد تا به نجف نزد امام خمینی برود و از او برای مبارزات مسلحانه اجازه بگیرد. اما به دلیل مشکلات سیاسی امکان سفر او به عراق فراهم نشد و او برای مبارزه با حکومت شاه راهی ایران شد. بازگشت محمد بروجردی به ایران همزمان بود با چاپ مقاله ساواک در روزنامه اطلاعات و قیام ۱۹ دی سال ۱۳۵۶ در شهر قم؛ این اتفاقات زمینه ای شد تا شهید بروجردی با توجه به آموزشهایی که دیده بود با همکاری گروهی از دوستانش رشته فعالیتهای چریکی را علیه برخی از تاسیسات سیاسی و امنیتی و برخی از مراکز سازماندهی کند.

پیروزی انقلاب و شروع مسئولیتهای مهم

با افزایش سرعت حرکت مردمی و پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷ هر روز بر مسئولیتهای انقلابی محمد بروجردی هم که حالا جوانی ۲۵ ساله بود افزوده می شد و اوج این مسئولیتها زمانی بود که با ورود امام خمینی در ۱۲ بهمن ماموریت تشکیل و سرپرستی تیم حفاظت از امام خمینی با دستور شهید بهشتی و نظارت شهید عراقی به محمد بروجردی واگذار شد. او حفاظت از امام را از زمان ورود به فرودگاه مهرآباد در مسیر و زمان سخنرانی در بهشت زهرا (س) و در روزهای بعد در مدرسه علوی عهده دار بود و یگانی برای حفاظت از محل اقامت امام در تهران تشکیل داد. البته او همزمان با سرپرستی تیم حفاظت در درگیری های مسلحانه روزهای اوج انقلاب به خصوص ۲۱ و ۲۲ بهمن هم نقشی اساسی داشت و در تصرف رادیو و تلویزیون و پادگان جمشیدیه حضوری فعال داشت و حتی مجروح شد.

بعد از گذشت روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب و با شکل گیری اولیه دولت فعالیتهای محمد بروجردی جدی تر از گذشته شد و پس از چندی به او مسئولیت سرپرستی زندان اوین واگذار شد؛ زندانی که در آن روزها عمده زندانیان آن را فرماندهان ارتش ساواک و افراد نزدیک شاه تشکیل می داند. البته این موضوع باعث نشده بود تا او با زندانیان بد رفتاری کند تا جایی که از این نظر مورد انتقاد برخی از دوستانش هم قرار میگرفت اما به گفته دوستانش در پاسخ به آنها می گفت: «مسئولیت انسانی و وجدانی به ما حکم می کند با زندانی برخورد صحیح داشته باشیم به علاوه ما در دستگاه انقلاب ضابطیم و نه قاضی». اما حضور و مسئولیت او در زندان اوین چندان دوام نداشت و با شروع درگیری های خیابانی بین گروههای سیاسی و گسترش ترور در کشور و فعالیتهای جداطلبانه در برخی از مناطق کشور از جمله استانهای غربی محمد از زندان اوین بیرون آمد و دربهار ۱۳۵۸ در هسته اولیه ای جا گرفت که سپاه پاسداران را تشکیل دادند. محسن رضایی در خاطرات خود در این باره میگوید «محمد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود او یکی از دوازده نفری بود که سپاه را پایه گذاری کرد. و مانند برخی از این افراد همچون شهید محمد منتظری بعد به شهادت رسید.»

با شکل گیری و حضور در هسته مرکزی سپاه محمد بروجردی که پیش از این برای چنین روزهایی آموزش دیده بود مسئولیت معاونت عملیات پادگان ولی عصر (عج) را بر عهده گرفت. با شروع و گسترش فعالیتهای جداطلبانه و غائله تجزیه مناطق غربی کشور محمد بروجردی ۲۷ ساله که حالا فرماندهای جوان، شجاع و البته خوش فکر بود پا به میدان گذاشت و برای پایان دادن به ماجرا و باز پس گیری برخی از شهرهای غربی کشور با گروهی اندک از همرزمانش ابتدا راهی کرمانشاه و بعد سنندج شد.

محمد در شرایطی فرمانده عملیات شده بود که بازپس گیری مناطق کردنشین و شکست تجزیه طلبان به نوعی اولین عملیات جدی سپاه در کشورهم محسوب می شد و از این جهت نقشی اساسی هم داشت. محمد بروجردی در شرایطی پا در سنندج گذاشت که بخشهایی از شهر و پادگان لشکر ۲۸ ارتش در این شهر به محاصره کامل قوای گروه های کوموله و دموکرات در آمده بود. او و چند نفر از دوستانش با هلیکوپتر هوانیروز در پادگان سنندج پیاده شدند. محمد بروجردی بعد از پیاده شدن ابتدا به منسجم کردن نیروها دست زد و سپس با تشویق نیروهای اندک داخل پادگان به استقامت توانست نیروهای کوموله و دموکرات را مجبور به عقب نشینی کند. پایان دادن به محاصره پادگان لشکر ۲۸ و باز پس گیری برخی از مناطق شهر سنندج از دست نیروهای ضد انقلاب آغاز مبارزاتی قوی برای فرمانده جوان محمد بروجردی بود که در ماههای بعد در مناطق مختلف در سطح استانهای کردنشین توانست به کمک نیروهای بسیار جوانش و همکاریهای مردمی، همه شهرهای در تصرف حزب کوموله و دموکرات را پس بگیرد.

 او در کنار مبارزه به تربیت نیروهای جوان و آموزش نیروها اهمیت بسیار میداد و همین روحیه بود که باعث شد تا فرماندهان ارشدی همچون سردار احمد متوسلیان، فرمانده سپاه مریوان و بنیانگذار لشکر ۲۷ محمد رسول الله و فرمانده عملیات قرارگاه نصر که در آزاد سازی خرمشهر نقشی اساسی ایفاد کرد یا سردار شهید ابراهیم همت فرمانده سپاه پاوه و دومین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله و سرداران شهید دیگری همچون ناصر کاظمی فرمانده سپاه کردستان را تربیت کند.

مسیح کردستان

اما آن چه شهید بروجردی را به فرمانده ای تمام عیار تبدیل کرده بود نه تنها قدرت نظامی ویژه و شجاعت و استقامت او بود که حکومت بر دلها بود. او در زمان رسیدن به فرماندهی در مناطق کردنشین تنها ۲۷ سال داشت و از نظر تحصیلی حتی دیپلم هم نگرفته بود و به نقطه ای از کشور پا می گذاشت که به لحاظ زبان و فرهنگ شرایط متفاوتی با دیگر نقاط کشور داشت؛ شهید بروجردی تنها به دلیل روحیه و منش انسان دوستانه اش خیلی زود توانست بین مردم کرد به شخصیتی محبوب تبدیل شود و بتواند بسیاری از آنان را با خود همراه کند تا جایی که بسیاری به او لقب «مسیح کردستان» را دادند و حتی خیلی زود توانست با کمک خود مردم کرد منطقه گروه «پیشمرگان کرد مسلمان» را تشکیل دهد و آن را به تصویب شورای عالی سپاه و شورای انقلاب به رساند و موافقت و حمایت شهید بهشتی را جلب کند. محمد بروجردی بارها در زمان نبرد در مناطق مختلف استانهای کردنشین به یاران و فرماندهانش گفته بود «صف مردم کرد از صف ضد انقلاب جداست».

شروع جنگ

هنوز مدت زمان زیادی از بیرون راندن ضد انقلابیون از شهرهای کردنشین نگذشته بود که این بار عراق از شمال و جنوب حمله ای گسترده را به کشور شروع کرد. البته از حدود سه ماه قبل از شروع جنگ نظامیان عراقی به صورت پراکنده دست به تحرکاتی در نقاط مرزی زده بود ولی از ۳۱ شهریور عراق حمله همه جانبه ای را شروع کرد. محمد بروجردی هم که آن زمانها در منطقه غرب کشور به سر می برد و مسئولیت سپاه این منطقه را برعهده داشت خیلی زود با نیروهایش خود را به خط مقدم حمله در مرز و شهر سر پل ذهاب رساند. در جریان محاصره این شهر محمد و یارانش در یک سری نبردهای سخت توانستند شهر را از سقوط حتمی نجات دهند و عراقیها را مجبور به ترک منطقه و عقب نشینی کنند.

همچنین محمد بروجردی علاوه بر جبهه غرب در طول جنگ با همکاری یارانش بارها و در عملیاتهای مختلف به کمک نیروهای سپاه جنوب هم میرفت و در رابطه با فتح بستان نبرد طریق القدس و فتح المبین نقشی اساسی داشت.

 او فرماندهای سخت کوش و خستگی ناپذیر بود که خود جلوتر از همه رزمندهایش در جبهه و خط مقدم عملیات حضور داشت و همین شایستگی ها هم بود که باعث شد تا پس از تقسیم سپاه به مناطق مجزا در سطح کشور، فرماندهی منطقه ۷ سپاه کشور شامل استانهای، همدان کرمانشاه، کردستان و ایلام به او سپرده شود.

او همیشه دوست داشت در بین سربازان و نیروهای بسیجی حضور داشته باشد و به مشکلات آنها تاجای ممکن رسیدگی کند و همین شخصیت برای او محبوبیت بسیار در بین نیروهایش به وجود آورده بود. او تفاوتی بین خود به عنوان فرمانده با دیگر نیروها قائل نبود و همیشه دوش به دوش آنها در عملیاتها حضوری فعال و بسیار تاثیرگذار داشت و در نهایت همین روحیه بود که او را به آرزویش یعنی شهادت رساند.

او روز اول خرداد سال ۱۳۶۲ زمانی که تنها ۲۹ سال داشت به همراه پنج نفر از فرماندهان سپاه غرب کشور برای انتخاب محل استقرار تیپ ویژه شهدا شهرستان مهاباد این شهر را ترک کرد و کمی بعد از عبور از سه راهی مهاباد، نقده خودرو شهید بروجردی به مین برخورد کرد و منفجر شد و تمام سرنشینان از جمله شهید بروجردی به بیرون پرتاب شدند و برخی همچون محمد بروجردی به شهادت رسیدند. برخی از یاران شهید بروجردی که در این انفجار آسیب ندیدند می گویند او در آخرین لحظه های پیش از شهادت لبخند بر لب داشته است.

شهید همت یکی از هم رزمان و یاران شهید بروجردی ۶ ماه پیش از شهادتش در عملیات خیبر گفته بود: «شهید بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز نه به ملت ایران و نه به تاریخ شناخته نشده تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما به وجود بیاورد.»


منبع

درباره ی nasimerooyesh

مطلب پیشنهادی

آیات مرتبط با رخدادها؛ تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه

پیامبر اسلام(ص) پس از هجرت به مدینه، با انجام اقدامات اساسی، منعقد کردن پیمانهای …